تهیونگ به ستوه اومده بود. جانگ کوک تموم هفته رو توی ساخنتمون هنر میگذروند، به بهونه ی کامل کردن پروژه هاش. حتی با یونگی هم حرف نمیرد، که نشون میداد چقدر اوضاع وخیمه. هر کدومشون سعی کرده بودن به نوبت باهاش حرف بزنن تا پیش جیمین بره و ازش معذرت خواهی کنه اما جانگ کوک مدام میگفت که بی فایدس، که به هر حال قراره بره.
یک از همین روزا تهیونگ از عصبانیت سرش داد زد" اون میخواد بره چون تو دلیلی برای موندن بهش ندادی"جانگ کوک در زمینه عکاسی یه نابغه بود اما به روابط عاشقانه که میرسید شبیه عقب مونده ها رفتار میکرد.
یونگی اضافه کرد " و شایدم به خاطر اینه که غیر مستقیم بهش گفتی خیانتکار" تهیونگ نگاه تندی بهش انداخت که ساکت شه بعد ادامه داد " شماها فقط با هم دعوا کردین کاری که خیلی از زوجا میکنن . این اخرش نیست فقط کافیه بری ازش معذرت خواهی کنی"
"ببینین بچه ها من خودم میتونم تصمیم بگیرم الانم میگم که این بهترین تصمیم برای هر دومونه در هر صورت رابطمون اونقدارم جدی نبود ... دوومی نداشت"
هوسوک گفت "تو از کجا میدونی ؟ از اولشم معلوم بود جه بوم به این راحتی قبول نمیکنه" حرف اشتباهی بود. جانگ کوک حالش گرفته شد. هیچ کدومشون نمیدونستن که جه بوم چی بهش گفته و دقیقا چه اتفاقی افتاده، پس از مشکل اصلی جانگ کوک خبر نداشتن.
جانگ کوک وسایلش رو جمع کرد و گفت " باید برم کارامو انجام بدم"
"کوکی.."اما جانگ کوک ازش دور شد و به طرف استودیو رفت.
هوسوک رو به تهیونگ گفت " چیر بدی گفتم؟" تهیونگ لبشو گزید. خودشم نمیدونست توی سر جانگ کوک چی میگذره.
موقعیت غیر قابل تحملی بود.اونا مشخصا برای هم ساخته شدن، از طرز نگاهشون به همدیگه، وابستگیشون . اونا مال هم بودن، اما تهیونگ نمیدونست چرا داشتن اینطور رفتار میکردن و این تهیونگ رو خیلی نگران میکرد.
به نظر میرسید صحبت کردن با جانگ کوک فایده ای نداره شاید بهتر بود با طرف مقابل یعنی جیمین حرف بزنه اما اون هم کار راحتی نبود . جیمین تلفنش رو جواب نمیداد و توی این یه هفته کسی اونو توی محوطه ی دانشگاه ندیده بود. ولی تهیونگ میدونست که توی ساختمون رقص بالاخره سروکلش پیدا میشه و تهیونگ منتظر میموند تا ببینتش. پس یه قهوه گرفت و جایی اطراف ساختمون نشست که به راحتی دیده نمیشد. پرواز جیمین فردا شب بود،یا الان یا هیچوقت.
تقریبا داشت خوابش میگرفت که در ساختمون باز شد،چند بار پلک زد تا خوابش بپره.
جه بوم از ساختمون خارج شده بود، که یعنی بعدش هم جیمین میومد. درست حدس زد، چند دقیقه بعد جیمین در حالی که صورتش خیس عرق بود از ساختمون بیرون اومد. تهیونگ به دنبالش رفت.
YOU ARE READING
HIM (Persian)
Fanfictionتو مثل سحر گاه بودی . دنیا را در من بیدار میکردی تودرخشان ترین تششع نور خورشید بودی که به چشم دیدم ** یونگی در حالی که به هوسوک نگاه میکرد گفت"منظورم یه الهه یا یه مدله..کسی باعث بشه عکس هایی که میگیری احساس داشته باشن" جانگ کوک پوزخندی زد و گفت "...