9

108 28 2
                                    

دو هفته بعد اومدنش قرارداد هم بسته بودن. یه قرارداد یک ساله و بدون مرخصی. قبلا متنشو جانگ دیده بود و این یعنی بکهیون پذیرفته بود یکسال اونجا باشه‌ ‌‌. فقط ندیدن بچه ها اذیتش میکرد.
حدودا پنج ماهی از شروع کارش میگذشت. شرایطش سخت بود. البته از نظر خودش بهتر از خانه اوه بود‌ . بکهیون به شرایط سخت عادت داشت. زندگی هیچوقت روی خوششو بهش نشون نداده بود. تقریبا همه خدمتکارا از نزدیک اتاق اون پیرمرد بداخلاق و بددهن نمیگذشتن. تنها کسی که مجبور بود تحمل کنه بکهیون بود. همه کاراش را میکرد حتی کارای مربوط به حمام و دستشویی اش را.. تو این مدت یکبار پسر آقای کیم چندساعتی به دیدنش اومده بود و بک تونسته بود استراحت چند ساعتی ای داشته باشه.
....
اون روز واقعا خسته بود. آقای کیم حتی شبها هم راحتش نمیگذاشت. با اینکه جام آب را کنارش میگذاشت اون ترجیح میداد بک را صدا کنه تا بهش آب بده.
دلش میخواست بتونه بیشتر بخوابه. ولی کی دلش میخواست آقای کیم بیوفته به جونش.‌ با خستگی بیدار شد . باید قبل بیدار شدن اون پیرمرد حمام را آماده میکرد. وگرنه حسابی عصبانی میشد. برنامه خسته کننده روزانه. با شنیدن صدای در از حمام اومد بیرون. با دیدن جونگین نفس راحتی کشید..
..سلام. نمیدونستم امروز میاید.
..  یکهویی پیش اومد. دلم برای پدرم تنگ شده بود. اومدم بهش سر بزنم.‌
جونگین بالا سر پدرش ایستاد و نگاهش کرد.
.. به نظر خوب میاد معلومه خوب بهش میرسی
‌.. گفتم که تمام تلاشمو‌میکنم.
جونگین لبخندی زد.
.. امروز رو میتونی استراحت کنی. من خودم هستم‌.
.. اگر حمام نکنن خیلی عصبی میشن.
جونگین دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد.
..اوه. پس فکر کنم بهتره بعد از صبحانه بری برای استراحت. حمامش کار من نیست.
‌‌بکهیون سری تکون داد و از کمد لباس جدیدی برای کیم درآورد‌ . جونگین هم اتاق را ترک کرد.
حمام کردن اون پیرمرد بدقلق مثل هر روز سخت بود. ولی خوب اینکه بعدش میتونست استراحت کنه براش دلگرم کننده بود.
آقای کیم وقتی شنید پسرش برگشته تصمیم گرفت صبحانه را با اون تو سالن بخوره و این برای بک سخت بود که تا سالن ببرتش.
کنار جونگین پسر جوونی بود که بکهیون تا حالا ندیده بودش. پسر صورت جدی داشت. گوشاشم بزرگ بودن. وقتی بکهیون را دید که به سختی داره اون پیرمرد را پایین میاره بلند شد و کمکش کرد. جونگین که با حرکت اون پسر متوجه پدرش شده بود هم بهش ملحق شد.
..صبح بخیر پدر.
..صبح بخیر.. چه عجب یادی از این پیرمرد کردی.. از وقتی صاحب اموالم شدی به ندرت منو یادت میاد پسر
جونگین که زبون تند پدرشو میشناخت قیافه معترضی به خودش گرفت.
.. پدر جلوی چان اینطور نگین.. من که هر موقع فرصت پیدا میکنم بهتون سر میزنم. بعدم از وقتی بکهیون اومده خیالم ازتون راحت شده ..
بکهیون در حالیکه به آقای کیم کمک میکرد پشت میز بشینه به نشونه تشکر از تعریف جونگین سری تکون داد.
.. خوبه.. کمتر مزه بریز.. این پسر جوون را که فهمیدم اسمش چانه را کامل معرفی نمیکنی؟
.. پارک چانیول هستم آقای کیم.. وکیل و مشاور شرکت های پسرتون.
.. البته دوستم هستیم.
بکهیون با شنیدن اسم پسر جوون، شوکه شده بود. پارک چانیول.. همون اسمی که از عموش شنیده بود.. پسر آقای پارک مشاور پدرش... یعنی همون وکیل اموال خودش. اینجا چیکار میکرد. نکنه عموش چیزی فهمیده بود یا کاری کرده بود. چانیول متوجه هول شدم بکهیون شد ولی به روی خودش نیاورد.
..البته دوست قدیمی هم هستیم. از دوران دانشگاه همو میشناختیم.
صحبت بینشون داشت گرم میشد. با اشاره آقای کیم بکهیون به اتاقش برگشت تا بقیه روز را استراحت کنه. اتاق کوچکی که یه در به راهرو و یک در به اتاق آقای کیم داشت و یک تخت و یک میز و صندلی  کوچک داخلش جاشده بود.  فکر پارک لحظه ای راحتش نمیگذاشت. استرس بدی به جونش افتاده بود.
با شنیدن صدای در اتاقش تعجب کرد. شاید جونگین باهاش کاری داشت. با باز کردن در چهره پارک را دید.
.. سلام. میتونم بیام تو
.. بله.. حتما
با دست به چانیول اشاره کرد رو صندلی بشینه و خودش روی تخت نشست.
.. فکر کنم منو شناختین آقای بیون. من پسر وکیل پدرتون و در حال حاضر وکیل اموال خودتون پارک چانیول هستم.
بکهیون با تعجب نگاهش کرد. پس میدونست که بک اینجاست و اومده بود.
.. بله آقای پارک.. شناختمتون.
..خوب من خیلی وقت بود دنبالتون میگشتم. ولی خوب اقوام مهربونتون هیچ ردی ازتون بهم نمیدادن. البته پدرم راجع به وضعیت خاصتون و اعتماد پدرتون به ما بهم گفته. بخاطر همین خیلی در ظاهر پیگیر نشدم. تا اینکه تصادفا از طریق جونگین فهمیدم اینجایید.
.. اتفاقی افتاده که دنبالم میگشتی؟
.. خوب، بطور  کلی خیر ولی به عنوان مشاور و وکیل باید بدونم با اموالتون میخواید چیکار کنید؟
..فقط برام حفظشون کن.
بک بلافاصله گفت و باعث شد چان با تعجب ابروشو بالا بندازه.
.. نمیخوای ازشون استفاده کنی؟ میدونی چه ثروتی داری؟ اونوقت میخوای اینجا خدمتکاری کنی؟
.. تو چی از زندگی من میدونی.
حس چان بهش میگفت چیزی راجع به این پسر درست نیست. نمیخواست باعث نار احتیش بشه.
.. درسته.. من اطلاعات زیادی راجع بهت ندارم.. پس بهم بگو تا بدونم. البته به عنوان یه وکیل حقمه بدونم.
بکهیون که بعد از مدتها کسی را پیدا کرده بود تا به درداش گوش کنه همه چیز رو براش تعریف کرد. از وقتی که به یتیمخونه فرستادنش تا زمانی که بین اقوامش دست به دست میشد. از سختی هاش، تحقیرایی که شده بود. آزارایی که دیده بود تا ازدواجش و خودکشی سهون و جهنمی که توش بود. از بچه هاش و جانگ و سونهی. و در پایان از آقای کیم.
چان قدرت صحبت نداشت. چطور این همه رنج برای یک نفر میتونست وجود داشته باشه. نه میتونست همدردی کنه نه راهکاری داشت که بهش بده.
.. پس اینطور که معلومه باید ثروت بزرگ تو مخفی بمونه تا بتونی با بچه هات از همسرت جدا بشی.
.. بله.
چان هنوز تو شک حرفای بکهیون بود.  کارتی را به بک داد روش آدرسش بود.
.. من مراقب ثروتت هستم نگرانش نباش. فقط مراقب خودت باش. نمیخوام از طریق آقای کیم خانواده همسرت متوجه  ارتباط ما بشن. به همین دلیل امشب میرم. اگر روزی کاری از من بر میومد باهام تماس بگیر. از طریق جونگین هم میتونی برام پیام بفرستی.
..ممنون... حتما.. وضعیت فروشگاه خوبه؟
.. آره.. چندوقت پیش عموت چندتا حرکت زد که تطمیعم کنه تا از چنگت درش بیارتش ولی موفق نشد. نگران نباش حواسم بهش هست.
.. ممنون آقای پارک
..چان..
بکهیون سوالی سرشو تکون داد.
.. چان صدام کنی راحت ترم. البته امیدوارم منم بتونم بک صدات کنم.
بکهیون لبخندی زد
.. حتما..
چان دستشو سمت بک آورد و پست دوستانه ای دادند. با لبخند از اتاق بیرون رفت.
بعد از  دیدن پارک چانیول برای اولین بار تو زندگیش احساس آرامش میکرد. امیدوار بود اعتمادش به چان به ضررش نباشه.
..........
🥰🥰🥰🥰🥰

بی گناه، Innocent-(فصل اول کامل شده)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang