پارت پونزده:تو برگشتی پیشم

5.3K 1K 81
                                    

″جــــونـــگ کـــوک!!!″
صدای داد مادرش رو شنید و بلند شد.

″من‌‌‌...میرم ببینم چیکارم داره..″
با صدای آرومش گفت و از اتاق بیرون رفت.

در رو بست و نفس عمیقی کشید ، این یه فاجعه بود؟شاید.
از پله ها پایین رفت و دید که مادرش جلوی آشپزخونه ایستاده:"بیا ببینم"
مادرش با اخم گفت و اون ترسید ، فهمیده بود دو نفر رو آورده خونه؟؟
"امم..چی شده؟"
اروم پرسید ، ولقعا چی شده بود؟؟
"بیا به بابای عوضیت زنگ بزن ببین کدوم گوریه"
مادرش غرید و جونگ کوک گیج شد ، مگه خودش گوشی نداشت؟؟
"چرا خودت زنگ نمیزنی؟"
با گیجی پرسید.
"چون باهاش قهرم "
جونگ کوک بعد این حرف مادرش نمیدونست بخنده یا گریه کنه؟؟بازم دعوا هاشون داشت شروع می شد؟؟باید همون اول میفهمید که این حرفا برای مادر و پدرش معنی ای ندارن و بازم مثل سگ و گربه به جون هم میفتن ، شاید بهتر بود—
فکراش نصفه موند با حرف مادرش:"هی کجایی؟دارم باهات حرف میزنم!"
لیسی به لب خشک شده اش زد:"ببخشید ، حواسم پرت شد یه لحظه ، بهش زنگ میزنم"
"الان زنگ بزنیا"
مادرش تاکید کرد و اون سر تکون داد.
سمت پله ها برگشت ولی..
ب

رمیگشت اتاق؟؟
خجالت میکشید از تهیونگ ولی میدونست نباید خجالت بکشه‌...یا باید بکشه؟؟
نکشه؟بکشه؟نمیدونست.
خنده ی بی صدایی کرد ، حس کسایی رو داشت که یه گل برمیدارن و با پر پر کردنش میگن 'دوستم داره' ، 'دوستم نداره'.
شاید واقعا همینطور بود ، شاید...

***


اونا دنبال تهیونگ میگشتن و خب هیچ جای عمارت نبود ،نامجون حتی لحظه ای این فکر به ذهنش رسید که...

شاید تَوَهُم زده و تهیونگ جلوش نبوده ، ولی این ممکن نبود.
بود؟نه ، چون اون نه جادوگر بود نه موجود لعنت شده ی دیگه ای ؛ وقتی سوکجین بهش گفت تهیونگ رو هیچ جا پیدا نکردن ،واقعا نگران شد.
اون کجا میتونست باشه؟؟شاید اصلا نیومده بوده یا شاید بیرونه؟؟ولی کسی رفتنشو ندیده.
یاد اون امگا افتاد ، اسمش چی بود؟؟جئون جونگ کوک؟؟اوه نه اون اسم الکیش بود.
کجا باید پیداش میکرد؟؟؟نه اسمی نه چیزی داشت.
پوفی کشید ، چه غلطی باید میکرد؟!!
سوکجین با تردید گفت:"آقای کیم ، نگران نباشید ایشون پیدا میشند"
نامجون از فکر در اومد گفت:"چی؟"
سوکجین زبونشو روی لب پایینش کشید و تکرار کرد:"نگران نباشید ، ایشون پیدا میشند"
نامجون سر تکون داد و گفت:"امیدوارم و..هی مگه بهت نگفته بودم باهام اینجوری حرف نزن؟راحت باش"
سوکجین سرش رو پایین انداخت:"نمیشه که...شما هم آلفایید و هم رئیس من‌"
نامجون لبخند کوچیکی زد:"خب به عنوان این آلفا و رئیست بهت میگم ، باهام راحت صحبت کن"
گونه های جین رنگ قرمز به خودشون گرفتن و نامجون لبخند کجی زد ،اون چطور میتونست انقدر زیبا باشه؟؟
"چشم آقای—"
سوکجین سریع حرفش رو تصحیح کرد:"یعنی باشه نامجون شی"
"خوبه.."
نامجون زیر لب گفت و بلند شد ، جنی کجا بود؟؟
"من میرم ، توام برو به کارات برس"
نامجون گفت و سمت دیگه ای رفت و سوکجین حتی نتونست بهش بگه فعلا کاری نداره و اومده بوده تا با اون وقت بگذرونه.
نامجون در اتاق کاری که متعلق به خودش و تهیونگ بود رو بست و پشت میز نشست ، گوشیش رو از روی میز برداشت و روی اسم جنی کلیک کرد ، و بعد اون صدای بوق آزادی که توی گوشش پیچید.
-"بله؟"
جنی جواب داد ، نامجون حتی نمیدونست این همه مدت اون کجا میره ،پیش دختری به اسم لی—..لی چی چی؟لیسا؟شاید.
"کجایی؟"
نامجون پرسید ، اونا حتی سلام هم نمیکنن ولی نامجون همیشه طرفداریشو میکنه جلوی تهیونگ ، جالبه.
-"خونه ی...اممم..دوستم ، چطور مگه؟"
جنی با تردید پرسید و بعد صدای خنده ی آرومی از پشت خط اومد ، نامجون زود متوجه شد این صدا متعلق به جنی نیست.
"برگرد عمارت"
نامجون بی توجه به سوال جنی گفت.
-"اما..برای چی؟"
صدای جنی ناراحت به نظر می اومد و...کو اون امگایی که از هر فرصتی استفاده میکرد پیش صاحب عمارت(تهیونگ) باشه؟؟
"برای چی نداره جنی ، تو چند وقته اصلا نیستی و به جز اون..تهیونگ نیست! نگرانش نیستی؟مگه نمیخواستی آلفات باشه؟؟"
نامجون گفت و جنی سریع گفت:-"آه ، من میام و راجب اون صحبت می کنیم"
نامجون متوجه شد جنی هول شده ، چرا؟اصلا چرا نپرسید تهیونگ برای چی نیست؟؟
اون عجیب شده.
"خیلی خب ، زود بیا"
نامجون گفت و قطع کرد ، تهیونگ کدوم گوری بود؟؟نکنه اون آلفا ، شوگا و دارو دسته اش غلطی کرده بودن؟
با این فکر کمی توی جاش پرید.
چرا زودتر به فکرش نرسید؟!
دوباره گوشیش رو برداشت.
-"بله قربان؟"
"ادرس اون شوگای عوضی رو میخوام"
نامجون بلافاصله گفت.


♨My Hope_Vkook♨Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ