پارت بیست و پنج:لیسا

4.5K 897 175
                                    

ووت بدیننننن من برممممم♡♡♡♡

-:
هی!من مین شوگام..میتونی شماره ام رو سیو کنی.
میدونم که میشناسی..قصد بدی ندارم و فکر کنم بتونیم همکاری کنیم..اون پسری که پیش تهیونگه دونسنگ منه و هرکاری میکنم که حالش خوب باشه ، پس بیا از دونسنگامون محافظت کنیم!


نامجون نامطمعن به صفحه ی گوشیش نگاه کرد ، درست میدید؟!واقعا جونگ کوک دونسنگ شوگا بود؟؟از طرف اون اومده بود یا چی؟؟
اخمی کرد و شروع به تایپ کردن کرد:

کیم نامجون:
از کجا میتونم مطمعن بشم قصد بدی نداری؟اگه اون از طرف تو اومده باشه تا اطلاعات بگیره چی؟

-:
بیخیال مرد!

-:
چرا باید قصد بدی داشته باشم؟حتی آدم های من دور و اطراف اون روستا مراقبشونن!

-:
من فقط میخوام مطمعن باشم حال کوکیم خوبه.

کیم نامجون:
چی؟!تو از کجا...

-:
'تعقیب کردن'

-:
تا حالا راجبش نشنیدی؟مثل این که زیادم حواس جمع نیستی‌.

کیم نامجون:
...

کیم‌ نامجون:
از من میخوای چیکار کنم؟!

-:
حالا شد!

-:
بیا همو ببینیم.

-:
حضوری صحبت کنیم‌ بهتره‌.

کیم نامجون:
کجا بیام؟؟

-:
خودم میام عمارت تهیونگ.

-:
نیم ساعت دیگه اونجام‌.

کیم نامجون:
به نفعته نقشه ای نداشته باشی!

-:
تهدید نکن کیم.

[ناشناس—>شوگا]

آب دهنش رو قورت داد و به دیوار پشت سرش تکیه داد.کار درستی میکرد؟جوابی نداشت..فقط باید منتظر میموند.باید میدید چه اتفاقی میفته‌‌‌..ولی اگه میفهمید شوگا با قصد بدی بهش نزدیک شده...برای کشتنش یه لحظه هم تردید نمیکرد.

♨My Hope_Vkook♨Onde histórias criam vida. Descubra agora