صدای زنگ خوردن مداوم گوشیش باعث شد با خستگی و کمر درد چشماشو باز کنه.. دستشو اطرافش کشید و وقتی گوشیشو زیرش پیدا کرد لای یک چشماشو باز کرد, پاسخ و زد و دوباره سرشو جایی که بود برگردوند و با چشمای بسته جواب داد
_ بله؟
_ جونگکوووووووووک
صدای داد اونطرف گوشی که برای رییس کمپانیش بود از جا پروندش با شوک سرجاش نشست و از خشکی بدنش اخی گفت
_ چیشده
_ چیشدهههه.. توی احمق.. شبکه های اجتماعی و دیدی؟ این چه عکسیه
گیج دستشو داخل موهاش کشید و حالا با کمی اگاهی به اطرافش نگاه کرد.. با دیدن تهیونگی که هنوز طرف دیگه کاناپه خواب بود اخمی کرد.. پس بخاطر همین بود انقدر بدنش و گردنش درد میکرد دیشب وسط فیلم اینجا خوابش برده
_ جی کیی با توام
_ هوف.. چی گفتی.. حواسم پرت شد
_ از دستی اون عکسارو پخش کردی؟ باید بگم اگه طبق نقشه بوده خوب پیش رفته الان سرچ اول کره ای
_ چی میگی کدوم عکسا
_ میخای بگی خبر نداری
_ من همین الان با صدای تماس تو بیدار شدم و نمیفهمم چه کوفتی داری میگی
_ خیلی خب باشه.. الان میفرستم برات.. بعدش سریع بیا کمپانی
_ باشه
منتظر به صفحه چشم دوخت پیامی که اومد و باز کرد و با دیدن عکس خودش و تهیونگ وقتی که خواب بودن روی کاناپه در حالی که سرش روی شکم تهیونگ افتاده بود دادی زد
_ شتتتتت وات د..
از دادی که زد تهیونگ ترسیده از خواب بیدار شد و در حالی که چشماشو میمالید بهش نگاه کرد
+ چیشده چرا داد میزنی
چشم غره ای به تهیونگ زد..و بدون جواب دادن بهش توییترشو باز کرد.. همه جا.. پر شده بود از عکسا و حتی چندتا فن ارت.. سعی کرد اروم باشه.. نفس عمیقی کشید و سرشو به کاناپه تکیه داد و گوشی توی بغل تهیونگ پرت کرد.
تهیونگ متعجب به صفحه و عکسا نگاه کرد...معلوم بود کار مادر جونگکوک چون تانیا اصلا گوشی ای نداشت و تنها فرد داخل خونه غیر از اونا مادرش بود.
اروم گوشه لبشو گزید.. حالا همچین چیز خاصیم نبود از نظرش اگه میخواست منطقی نگاه کنه.. اونا الان ازدواج کرده بودن و دیده شدنشون داخل عکسا و این مدلی خیلی فاجعه نبود.. از نظر تهیونگ اگه نگاه میکرد عکس خیلی کیوتیم بود.
به جونگکوک که هی کلافه دستی به صورتش میکشید نیم نگاهی کرد و گوشیشو روی میز گذاشت
+ همچین چیز خیلی بدیم نیست که انقد ناراحتی_ چیز بدی نیست؟ یه عکس خیلی مسخره از زندگی شخصی کوفتی من پخش شده
تهیونگ لباشو داخل دهنش کشید که با شنیدن قسمت بعدی حرفش که اروم تر گفته شده با چشمای درشت سرجاش ایستاد
YOU ARE READING
Helpless
Fanfiction" کامل شده" +کوکو.. _هوم؟! به کوک که یه دستش روی فرمون بود و دست دیگش که دستشو گرفته بود و روی دنده بود نگاه کرد +من بوی تورو میدم.. _چی بیب؟ با تعجب به ته نگاه کرد و دوباره نگاهشو به جاده مقابلش داد + یه جایی خونده بودم هرکسی موقع مرگش بوی ج...