Part 22

6.6K 953 352
                                    

از صدای بلند الارمی که تاحالا نشنیده بود با سردرگمی از خوابی که بعد مدت ها با ارامش داشت بلند شد.. نیمخیز نشست و با گیجی به اطراف نگاه کرد فقط میخواست اون صدای کوفتی و خاموش کنه تا بتونه به ادامه خوابش برسه...گوشی قدیمی ای که روی میز کنار بود و صفحه‌ اش روشن  شده بود توجهشو جلب کرد و فهمید مال اونه.. بی توجه به تهیونگی که خواب الود داشت بیدار میشد خودشو تا جایی که میتونست از روش خم کرد گوشیشو که روی میز بود برداشت و بی توجه به کاری که میکنه داخل پارچ ابی که کنار خودش بود انداخت وقتی صدا قطع شد دوباره سرش روی بالشت گذاشت تا به ادامه خواب خوبش برسه.
چندثانیه بیشتر نگذشته بود که با صدای جیغی ترسیده چشماشو باز کرد.. تهیونگیو دید که با چشمای گرد شده گوشیشو که حالا داخل پارچ اب بود نگاه میکرد

+ چیکاار کردیی

سرشو محکم روی بالشت زد  مثل اینکه دوباره نمیتونست بخوابه.
با خوردن بالشتی محکم تو صورتش ناباور چشماشو باز کرد و سعی کرد بشینه

_ چ غلطی میکنییی

+ خودت چه غلطی میکنی.. اون گوشی من بود که انداختی تو اب.. حالت خوبه؟ مریضی چیزی هستی؟ چرا گوشیو میندازی تو اب

چشماشو توی حدقه چرخوند.. حالا خوبه گوشی انچنانی نبوده.. این جیغ جیغاش برای چیه دیگ.. از روی تخت بلند شد و بی توجه به تهیونگی که حالا گوشیشو از داخل اب در اورده بود و سعی میکرد خشکش کنه به سمت حمام رفت

+یاااا.. با توام

به سمتش برگشت و پوکر نگاش کرد با حالت زاری نشسته بود رو تخت و سعی میکرد گوشی ای که معلوم بود دیگ روشن نمیشه رو روشن کنه

_ تو باید ازم تشکرم بکنی که از شرش برات خلاص شدم..اون چی بود یه گوشی عتیقه؟ فکر نمیکردم هنوز از اینا وجود داشته باشه و کار کنه

صورتشو زیر نظر گرفت که چطور پلکاشو روی هم فشرد و لباشو گاز گرفت.. از حالت صورتش خندش گرفت ولی سعی کرد نشونش نده با ابرو های بالا رفته نگاهش کرد که گوشیو روی تخت انداخت و به سمت در رفت.. قبل از اینکه درو باز کنه برگشت.. به چشماش نگاه کرد که حالا لایه های اشک پوشونده بودنشون.. صدای ارومشو بعد چند ثانیه شنید

+ میدونی چیه.. حرف زدن با تو واقعا فایده ای نداره

زبونشو داخل لپشو فشار داد و بعد اینکه تهیونگ در اتاقو بست به سمت مقصد قبلیش حموم رفت..

.
.
.

خسته از چند تا عکس برداری و اجرایی که داشت پشت فرمون نشست و از پارکینگ کمپانی بیرون اومد و برای طرفدارایی که بیرون کمپانی بودن سری تکون داد.
پشت چراغ راهنمایی ایستاد، همراه ریتم اهنگ سرشو تکون داد و همزمان به اطرافش نگاه کرد.. با دیدن اپل استوری طرف دیگه خیابون یاد گوشی تهیونگی که خراب کرده بود و نگاه پر اشکش افتاد.. لبشو با زبونش خیس کرد.. خب شاید یکم عذاب وجدان داشت... یکمی زیادی رفته بود.. صدای بوق ماشینهایی که از پشت میومد و بهش یاداور شد که چراغ سبز شده  پاشو روی گاز گذاشت و حرکت کرد.. زیاد از فروشگاه دور نشده بود که با شکل گرفتن دوباره صورت غمگین تهیونگ جلوش فحشی زیر لب داد و ضربه ای روی فرمون زد.. اولین دوربرگردونو برگشت و جلوی فروشگاه ایستاد.
کلاه و ماسکشو گذاشت و از ماشین خارج شد.
رو به روی ویترین ایستاد و به کارمند فروشگاه که بهش سلام کرد سلامی داد
به گوشی هایی که جلوش بود نگاه کرد و اولین گوشی و برداشت یه ایفون 12

HelplessWhere stories live. Discover now