بافتشو تنش کرد و حوله رو روی موهاش کشید.. نگاهی دوباره به فضای اتاق هتلش کرد.. و کلافه خودشو روی تخت پرت کرد اتاقش بهش حس خفگی میداد، به هر حال که امشب بر میگشتن پس دلیلی نداشت برای اتاقش اعتراضی کنه.
گوشیشو بیرون اورد و و نتشو روشن کرد با دیدن پیامای زیادی از تهیونگ لبخند بزرگی روش صورتش نشست..از دیشب باهاش دوبار تماس گرفته بود ولی پیامای کاکائوشو چک نکرده بود.
دستشو روی ایکون اسمش زد و چتو باز کرد.. با دیدن عکسایی ازش درحالی که بیرون بود یا با تانیا غذا میخورد لبخند خرگوشیش بزرگ تر شد و با دلتنگی عکسو بزرگ کرد، بعد کامل دیدن عکسا.. عکسی از خودش گرفت و براش فرستاد و تایپ کرد* شب اونجا ام بیبی *
" غذایی که دوست داریو آماده میکنم"
داشت کلمات بعدیو تایپ میکرد که با صدای زده شدن در اتاق.. هوفی کرد و از جاش با بی میلی بلند شد دستی به گردنش کشید.. حتما یکی از کارکنا بود.
در اتاقو اروم باز کرد و با دیدن یکی از کارکنای مورد اعتمادشون درو کامل باز کرد و منتظر بهش نگاه کرد.. با قرار گرفتن پاکتی جلوش.. متعجب یکی از ابروهاشو بالا داد و پاکت از دستش گرفت_ این چیه؟
_ نمیخواستم قبولش کنم ولی وقتی گفت که از طرف برادرتون اومده گفتم شاید خبر دارین
با به یاد اوردن آخرین دیدارشون عصبی فکشو روی هم فشرد و سعی کرد اروم باشه سری برای فرد پشت در تکون داد و درو بست.. اخم خفیفی روی صورتش شکل گرفت.. یونگی چی می تونست براش فرستاده باشه؟
پاکتو با شتاب باز کرد و وقتی تعدادی عکس دید.. متعجب عکسارو داخل دستش گرفت و روی تخت نشست.. عکس اول تهیونگ بود تنها با همون لباسی که باهاش براش دیشب عکس فرستاده بود و صبح دیده بودش.. لبخند کوچیکی از صورت معصومش روی صورتش نشست، ولی با به یاد اوردن اینکه عکسا توسط یونگی فرستاده شده بودن عکسو داخل دستش فشرد و سعی کرد عکس بعدیو ببینه.. یونگی که رو به روی تهیونگ بود، تهیونگ یونگیو دیده بود؟ چرا؟ چرا بهش خبر نداده بود.. سعی کرد اروم باشه.. نفس عمیق لرزونی کشید و عکس بعدیو اورد.. وقتی مقدار زیادی پولو داخل دستای ظریف تهیونگ دید.. گیج پلکی زد.. چرا داشت ازش پول میگرفت؟ نکنه اتفاقی دوباره براش افتاده بود؟
باید الان بهش زنگ میزد؟
ولی مردد فقط عکس بعدیو بالا اورد و بعدش فقط نفهمید که چطور عکسای بعدی رد شدن و کی نفسش به سختی بالا اومد.. چیشد؟ واقعا تهیونگ بود؟
کسی که داخل عکسا بعد گرفتن پول با یونگی وارد هتل شد؟
عکسایی که از پشت گرفته شده بودو نشون میداد با بدنی برهنه داخل بغلشه و میبوستش؟
وقتی که عکسیو دید که روی عضو یونگی بود و دستاش روی شونش بودو فقط میتونست موها و قسمت کوچیکی از صورتشو ببینه؟
دهنشو کمی باز و بسته کرد و سعی کرد از دهن نفس عمیقی بکشه تا بغضی که خیلی مسخره داشت داخل گلوش شکل میگرفت بهش اجازه کمی فکر کردن بده.
از سوزش چشاش فقط پلک محکمی زد و درحالی که سعی میکرد به خاطر خفه گی که داشت سراغش میومد کمی اکسیژن به ریه هاش راه بده عکسو بالا اورد، مطمعنن داشت اشتباه میدید.. تهیونگ نبود.. نباید میبود.. ولی وقتی عکسیو پایین پاش دید که چهره تهیونگ کاملا توش مشخص بودو داشت پولو از یونگی میگرفت.. درحالی که تند تند با خس خس نفس میکشید گوشیشو روشن کرد و روی عکسی که تهیونگ براش فرستاده بود زوم کرد.. دقیقا همین بود، همین حالت مو.. همین لباس.. تهیونگ بود.
پارچ کنار میزو با سستی برداشت و وقتی هیچ قطره ابی بخاطر دستای لرزونش داخل لیوان ریخته نشده.. دندوناشو روی هم فشار داد و با نفس نفس پارچ به سمت اینه رو به روش پرتاب کرد.
صدای شکستنش توی گوشش پیچید و بیحال درحالی که برای ذره ای اکسیژن دستشو روی گلوش میکشید روی زمین افتاد و فقط باز شدن در و ورود شخصیو احساس کرد.
YOU ARE READING
Helpless
Fanfiction" کامل شده" +کوکو.. _هوم؟! به کوک که یه دستش روی فرمون بود و دست دیگش که دستشو گرفته بود و روی دنده بود نگاه کرد +من بوی تورو میدم.. _چی بیب؟ با تعجب به ته نگاه کرد و دوباره نگاهشو به جاده مقابلش داد + یه جایی خونده بودم هرکسی موقع مرگش بوی ج...