Part 12

6.2K 1K 295
                                    

با شوک به رو به رو و جونگکوک که چشماشو بسته بود و لباشو روی لباش گذاشته بود خیره شد... دستاش یخ کرده بود و نفسشو حبس کرده بود..... الان.. جئون جونگکوک عوضی اولین بوسشو ازش گرفته بوود؟ بدون توجه به خبرنگارایی که با حیرت نگاشون میکردن و تند تند عکس میگرفتن خواست مشتشو بیاره بالا و تو اون صورت خوش تراش بکوبه و بیخیال هر قرداد یا پولی بشه... با کنار رفتن جونگکوک از جلوش و حلقه شدن دستش دور کمرش.. جونگکوک تعظیم نصفه نیمه ای به خبرنگارا کرد و تهیونگ و هم باخودش برای تعظیم خم کرد..... دستی که روی کمرش بود بهش فشار اورد و همراه با خودش به سمت در خروجی هلش داد... با خارج شدن از سالن و قرار گرفتن داخل راهرو که کسی نبود.. جونگکوک بالاخره دستشو از روی کمر باریکش برداشت و دستی به گردنش کشید...
دندوناش روی هم فشرد و با غیض به جونگکوک نگاه کرد.... جونگکوک  با بالا آوردن سرش متوجه نگا با غیض تهیونگ روی خودش شد سرشو یکم کج کرد و با بیخیالی  گفت

_ چته

+ من چمه؟ من چمهههه؟ تو.. تو.. چطور.. تو حق نداشتی اینکارو بکنی

با جلو اومدن جونگکوک به سمتش در حالی لب پایینشو با زبونش خیس می‌کرد خودشو به عقب کشید

_ منظورت اون به اصطلاح بوسه اس؟

+ ا.. اره.. تو.. بدون اجازه من...

با جلو تر اومدن جونگکوک اب دهنشو قورت داد و بیشتر عقب رفت.. با حس خوردنش به دیوار راهرو چشمای لرزونشو به رو به روش داد

_ هوم پس تو چجوری میخاستی ساکتشون کنی؟ اون احمقای فضول هیچ وقت ساکت نمیشن و به حرفاشون ادامه میدادن... باید یه کاری میکردم تا حداقل علاقه فیکمون واقعی دیده بشه

+ اما..

با خم شدن جونگکوک روی صورتش حرفشو نصفه ول کرد

+ برو عقب

_ واستا ببینم...

تکخندی زد

_ نکنه..

+ نکن..ه چی؟

سر جونگکوک بیشتر به سمتش خم شد و سرشو به جلوی لاله گوشش نگه داشت

_ این اولین بوست بود؟

کمی عقب رفت و زد زیر خنده
با حرص دستاشو مشت کرد و ناخوناشو کف دستش فشرد.. این از خودراضی لعنتی

+به تو ربطی نداره

_ یا واقعا اولیش بود؟ خیلیم نگران نباش همچین بوسه ایم نبود..میتونی امیدوار باشی که اولیشو برای عشق اولت خیلی پاک نگه داشتی

و با خنده  دستاشو توی  هوا برای مسخره کردن تکون داد.. تهیونگ با حرص پوست کنار ناخونشو کند.. دیگه نمیتونست تحمل کنه.. پاشو اورد بالا و محکم به ساق پای ادم قدبلند رو به روش زد
جونگکوک با چشمای گرد شده از درد خم شد و ساق پاشو گرفت

HelplessDonde viven las historias. Descúbrelo ahora