Part8

6.5K 1K 194
                                    



جونگکوک بلندتر زد زیر خنده و در حالی که قهقه میزد با دستش روی میز زد

+ واو عالی بود.. هاه هنوز باورم نمیشه همچین شوخی احمقانه ای کردین

چندلحظه سعی کرد نخنده و بعد دوباره زد زیر خنده و در حالی که سعی میکرد کنترلش کنه گفت

+ خیلی خب.. من الان خوبم.. خب شرط و بگین

روشو سمت تهیونگی که با تعجب نگاشون میکرد گردوند و نگاهی به نوشیدنی ای که روشی شلوارش ریخته شد بود کرد شلوارش سیاه رنگ بود پس لکی دیده نمیشد

+  از اونجایی که الان کارای مهمتری دارم بخاطر دست و پاجلفتی بودنت میبخشمت میتونی بری

پوزخندی زد.. تهیونگ با حرص نگاهی بهش انداخت هیچ وقت از کارا و رفتارای این عوضیای پولدار سر در نمیاورد تعظیمی کرد  وقتی شنیده بود که افراد دور میز به یکی از دوستاش گفت باید باهاش ازدواج کنه خشکش زد .
البته کی خشکش نمیزد این واقعا غیر قابل باور بود... ولی وقتی شنید که اون مرد جئون شروع کرد به بلند بلند خندیدن فهمید بازم به عنوان وسیله ای برای شوخی و اذیت کردن استفاده شده.. لبشو گاز گرفت و تعظیمی کرد

_ عذرخواهم قربان.. با اجازه

.
.

جیوو با نیشخندی به جونگ کوک که همچنان فکر میکرد باهاش شوخی شده زد و خودشو جلوتر کشید

_ هومم...شوخی ای در کار نبود جونگکوک شرط همینه یا قبولش کن یا جریمه شو

اخم کمرنگی کرد

+ این مسخره بازی و تمومش کن دیگه داره بی‌مزه میشه

و به جیوو زل زد .. نگاهشو بین بقیه گردوند و وقتی هیچ عکس العملی که نشونه شوخی باشه توشون ندید اخمش پر رنگ تر شد

_  وقتی تو پارسال اون شرط کوفتیو انتخاب میکردی با ما شوخی داشتی که الان میخوای فکر کنی شوخیه؟ چه باور کنی و چه باور نکنی جونگ کوک شرط همینه با این پیشخدمت ازدواج کن یا جریمه رو انتخاب کن

دستاشو مشت کرد و دندوناشو روی هم فشار داد.. نه نه امکان نداشت این.. این دیگه خیلی بود.. امکان نداشت بتونه قبول کنه با اون پسر بیچاره ازدواج کنه.. از روی کاناپه بلند شد و بدون هیچ حرفی به سمت خروجی راه افتاد... چند قدمی دور نشده بود ک صدای بلند جیوو باعث شد صبر کنه

_ سه روز جونگ کوک خودت میدونی مهلتت سه روز وگرنه قانونی جریمه به ما پرداخت میشه بهتره قبل اینکه بدون رضایتت این اتفاق بیوفته خودت انتخابتو بکنی

و صدای خندشون توی گوشش پیچید.

بی توجه به ووبینی که از سر میز بلند شد و دنبالش اومد وارد  اسانسور وی ای پی شد... با باز شدن در و دیدن جمعیت زیاد روبه روش که هرکدوم به نحوی مست کرده بودن از آسانسور پیاده شد و به سمت خروجی راه افتاد.. به دخترایی که با لباسی باز سعی میکردن خودشونو بهش بمالن و یا از دستش اویزون میشدن توجه ای نکرد.
با خوردن شونه اش به کسی و کمی به عقب هل داده شدنش نفسشو با صدا بیرون داد و با عصبانیت سمت فرد مورد نظر برگشت .. از دیدن اون پسر لعنتی ... عصبانیتش بیشتر شد اگه اون اشغال سر اون میز نمیرفت این شرط کوفتی گذاشته نمیشد

HelplessTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang