Part 3

7.3K 1.2K 166
                                    

درد توی سرش بیشتر شد و متوجه شد موهاش
توسط انگشتای مادرش بیشتر کشیده شدن قطرات
اشک روی صورتش ریخت وبا جیغ گفت

+مامانیی توروخداا لطفنییی درد ..دردم میاد

-هیشش چی گفته بودم جونگکوکی من از چی متنفرم هوم؟

هقی زد و چشاشو از درد بدست توی تاریکی اون  اتاق کوچیک  نگاهشو بالاتر اورد و به مادرش نگاه کرد

+از پسرای ل..لوس و دروغگو..کسایی که به حرف مامانشون گوش نکن

سرشوبا تموم شدن جملش کمی  کنار کشید تا از حصار دستای مادرش خارج بشه

-و تو چیکا کردی؟ به من دروغ گفتی وبا اون بچه های سطح پایین بازی کردی و  گفتی با پسرای خانم دو میخای بری ...و الانم مثل یه بچه لوس داری گریه میکنی

گردنش توسط نخونای مادرش چنگ زده شد و با خشم سرش داد زد

-من از گریه متنفرم

با درد هق بیشتری زد و خودشو روی زمین عقب کشید

+ببشید مامانی ..ببخشید دیگه دروغ نمیگم بهت و گریه نمیکنم

دستشو روی سر پسرش کشید

-میدونی که من هرکاری میکنم بخاطر توعه هوم؟

یه پوزخند زد از کنار پسر کوچیکش که روی زمین افتاده و خودش بغل کرده بود گذشت

-میتونی اینجا بمونی و یاد بگیری که نمیتونی به من دروغ بگی ..پسرم

و در و روی پسربچه 6 ساله  بستو قفل کرد از پله های زیر زمین بالا رفت

صدای هق هقاش فضای کویچیک اتاق تاریک و نمورو گرفت

+ هیونگ الان میادو نجاتت میده کوکی ..اره نباید نگران باشم هیونگی میاد من فقط ..من فقط باید ده بار تا 10 بشمرم

شروع به شمرن کردن و کم کم بیهوش شد
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

Tae p.o.v

درو تا ته باز کرد تا بسته نشه و سریع به سمت اون ایدل معروف ک روی زمین افتاد بود و ب سختی نفس میکشید رفت جلوی پاش نشست دکمه های بالای لباسشو با عجله بازکرد و با ترس به صورت قرمز شدش نگاه کرد از اتاق بیرون رفت و همراه اب معدنی ک از اتاق کناری اورده بود برگشت سرشو روی پاهاش گذاشت با دستش ابو روی صورت جذاب اون ایدل  ریخت دستاشو دو طرف صورتش گذاشت و صداش کرد

+اقای جئون ...اقای جئون ..جئون جونگکوک..هی هی.. منو نگاه کن صدامو میشنوی ..نفس بکش.... با من نفس بکش

تو چشاش زل زد و صورتشو نزدیک تر بود وهمراه  با شمارش شروع به اروم اروم نفس کشیدن کرد

+ یک .. دو ...سه ..خووبه الان خوب میشی ...چهار

تا 10 شمرد و وقتی حس کرد به خودش اومده اروم تر شده  و نفساش تقریبا تنظیم شده یکمی بالاتر کشیدش  به سمت جلو خمش کرد و گردنشو ماساژ داد بعد گذشت ده دقیقه با  حس بهتر شدن نفساش و حالش ازش یکم فاصله گرفت

HelplessWhere stories live. Discover now