درد توی سرش بیشتر شد و متوجه شد موهاش
توسط انگشتای مادرش بیشتر کشیده شدن قطرات
اشک روی صورتش ریخت وبا جیغ گفت+مامانیی توروخداا لطفنییی درد ..دردم میاد
-هیشش چی گفته بودم جونگکوکی من از چی متنفرم هوم؟
هقی زد و چشاشو از درد بدست توی تاریکی اون اتاق کوچیک نگاهشو بالاتر اورد و به مادرش نگاه کرد
+از پسرای ل..لوس و دروغگو..کسایی که به حرف مامانشون گوش نکن
سرشوبا تموم شدن جملش کمی کنار کشید تا از حصار دستای مادرش خارج بشه
-و تو چیکا کردی؟ به من دروغ گفتی وبا اون بچه های سطح پایین بازی کردی و گفتی با پسرای خانم دو میخای بری ...و الانم مثل یه بچه لوس داری گریه میکنی
گردنش توسط نخونای مادرش چنگ زده شد و با خشم سرش داد زد
-من از گریه متنفرم
با درد هق بیشتری زد و خودشو روی زمین عقب کشید
+ببشید مامانی ..ببخشید دیگه دروغ نمیگم بهت و گریه نمیکنم
دستشو روی سر پسرش کشید
-میدونی که من هرکاری میکنم بخاطر توعه هوم؟
یه پوزخند زد از کنار پسر کوچیکش که روی زمین افتاده و خودش بغل کرده بود گذشت
-میتونی اینجا بمونی و یاد بگیری که نمیتونی به من دروغ بگی ..پسرم
و در و روی پسربچه 6 ساله بستو قفل کرد از پله های زیر زمین بالا رفت
صدای هق هقاش فضای کویچیک اتاق تاریک و نمورو گرفت
+ هیونگ الان میادو نجاتت میده کوکی ..اره نباید نگران باشم هیونگی میاد من فقط ..من فقط باید ده بار تا 10 بشمرم
شروع به شمرن کردن و کم کم بیهوش شد
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////Tae p.o.v
درو تا ته باز کرد تا بسته نشه و سریع به سمت اون ایدل معروف ک روی زمین افتاد بود و ب سختی نفس میکشید رفت جلوی پاش نشست دکمه های بالای لباسشو با عجله بازکرد و با ترس به صورت قرمز شدش نگاه کرد از اتاق بیرون رفت و همراه اب معدنی ک از اتاق کناری اورده بود برگشت سرشو روی پاهاش گذاشت با دستش ابو روی صورت جذاب اون ایدل ریخت دستاشو دو طرف صورتش گذاشت و صداش کرد
+اقای جئون ...اقای جئون ..جئون جونگکوک..هی هی.. منو نگاه کن صدامو میشنوی ..نفس بکش.... با من نفس بکش
تو چشاش زل زد و صورتشو نزدیک تر بود وهمراه با شمارش شروع به اروم اروم نفس کشیدن کرد
+ یک .. دو ...سه ..خووبه الان خوب میشی ...چهار
تا 10 شمرد و وقتی حس کرد به خودش اومده اروم تر شده و نفساش تقریبا تنظیم شده یکمی بالاتر کشیدش به سمت جلو خمش کرد و گردنشو ماساژ داد بعد گذشت ده دقیقه با حس بهتر شدن نفساش و حالش ازش یکم فاصله گرفت
YOU ARE READING
Helpless
Fanfiction" کامل شده" +کوکو.. _هوم؟! به کوک که یه دستش روی فرمون بود و دست دیگش که دستشو گرفته بود و روی دنده بود نگاه کرد +من بوی تورو میدم.. _چی بیب؟ با تعجب به ته نگاه کرد و دوباره نگاهشو به جاده مقابلش داد + یه جایی خونده بودم هرکسی موقع مرگش بوی ج...