Part 27

7.3K 926 672
                                    

دستبند داخل دستشو توی جیبش گذاشت و با اخمی که روی صورتش به وجود اومده بود جلو رفت و سرفه کوتاهی کرد

_ یونگی هیونگ

پوزخندی از هول شدن یونگی زد و بهش که سریع از تهیونگ فاصله گرفت زل زد

_ ه.. هی پسر سلام کی اومدی

_الان

منتظر یه جواب با ابرویی که بالا رفته بود بهش نگاه کرد.. یونگی کمی توی جاش جا به جا شد و از بالا نگاهی به تهیونگ   که همچنان خواب بود انداخت و لبخندی زد

_ آه خب میدونی موهاش بوی خیلی خوبی
داره یه جورایی بوی شک..

دستاشو توی جیبش شلوارش گذاشت و لبشو خیس کرد

_ شکلات و وانیل

_ آه اره..

_ اینجا چیکار میکنی هیونگ

سوالشو با صدای بلندی پرسید و به صندلی رو به روش تکیه داد به تهیونگ که با صدای بلندش گیج از خوابش بیدار شد نگاه کرد .. اینبار دیگه نمیزاشت یونگی برنده این بازی باشه.. خیلی خوب از طرز نگاهش به تهیونگ میتونست محبتیو حدس بزنه

+ کی اومدی جونگکوک

لبخند سطحی ای زد و دوباره نگاهشو به یونگی داد

_ الان

+ خوبه که زودتر اومدی یونگی هیونگ اومده اینجا تا شامو با ما بخوره.. اوه من میرم میزو آماده کنم غذا تقریبا اماده است

به سرعت از جاش بلند شد  و به اشپزخونه رفت
کتشو از تنش در اورد و روی ساعدش انداخت

_خیلی خوبه که اومدی هیونگ و خیلی بهتر میشد
اگه قبلش از این به بعد بهم خبر بدی

بی توجه به جوابی که قرار بود بگیره به سمت اتاقش راه افتاد.
تیشرت خاکستری با شلوار گرمکن مشکیشو پوشید و از صدای تهیونگ که برای شام صداشون میزد از اتاق خارج شد.
با دیدن تانیا که اروم و دونه دونه از پله ها پایین میرفت  لبخند خرگوشی ای زد و پشتش ایستاد دستاشو جلو برد، دور کمرش گذاشت و بغلش کرد و تند تند از پله ها پایین رفت از صدای هین بامزش تکخندی زد و درحالی تانیا رو توی بغلش داشت به سمت میز رفت.
بی توجه با نگاه متعجب یونگی یکی از صندلیا که کنار صندلی ای بود که  میدونست همیشه تهیونگ میشینه رو عقب کشید و تانیا رو روش گذاشت.
بعد کامل شدن میز با دیدن تهیونگ که به سمت صندلیش میرفت نیشخندی به یونگی که رو به روی تهیونگ نشسته بود زد و صندلی تهیونگ و براش عقب کشید و بعد نشستنش کنارش نشست.

_ امیدوارم دوسش داشته باشی تهیونگ این اولین دستپختیه از من که میخوری

+ معلومه هیونگ حتما فوق العاده شده

چشماشو توی حدقه چرخوند و لبخندی به تهیونگ زد.

_ ت.. تهیونگی م.. مگه.. د.. رست ن.. نکردهه

HelplessWhere stories live. Discover now