Part 7

6.5K 1K 288
                                    

Tae p. O. V

از اتوبوس پیاده شد و مسیری رو پیاده رفت و نگاهی به اطرافش مینداخت تا ساختمون مورد نظرشو پیدا کنه.. با دیدن اسم مورد نظر سرشو بالا گرفت و بار مجلل رو به روش چشم دوخت

+واو

با دهنی باز و چشمای گشاد شده به رو به روش و افرادی که بی توجه به روشن بودن هوا  برای داخل بار شدن صف کشیده بودن نگاه کرد.

پول چقدر اسون برای اینا به دست میومد... از فکر خارج شد و سعی کرد خیلی متعجب و حیرت زده به نظر نرسه دستی داخل موهاش کشید و لبشو لیسید و به سمت درای بزرگ رو به روش و بادیگاردای سیاه پوش جلوش حرکت کرد

+ ام.. سلام من برای کار اومدم... گفتن نیاز به نیرو دارین

و به کفشای براق مرد مقابلش زل زد.
مرد نگاهی به سر و وضع تهیونگ انداخت و با دیدن لباسی کهنه و کوله رنگ رو رفته روی دوشش مطمئن شد که نمیتونه به عنوان مشتری باشه

_ باید مطمئن بشم بالای 18 سالته حتی برای کار... کارت شناساییتو بده

سریع دستشو داخل کولش چرخوند و با پیدا کردن کارتش لبخند کوچیکی زد و به سمت مرد گرفتش.

با مطمعن شدن از سن پسر از جلوش کنار رفت و بعد از رد شدنش دوباره کارشو شروع کرد
اولین باری بود ک داخل همچین جایی به این لوکسی میشد و دهنش برای لحظه ای بسته نمیشد با حیرت به اطرافش نگاه میکرد .
با کنار رفتن در دیگری اخماش از اون حجم دود و بوی الکل گره خورد و سرفه ای کرد و صدای بلند اهنگی که پخش میشد باعث میشد حس کنه پرده گوشش کم کم داره پاره میشه... حجم زیادی از مردم در حال رقصیدن توی جای مخصوصی بودن و تعداد زیادی بی توجه به فرداشون در حال تا سر حد مرگ نوشیدن بودن دنبال فردی گشت تا بتونه ازش سوال بپرسه... جلوی پیشخوان بار ایستاد

+ ببخشید اقا

مرد بعد چند ثانیه جلوش ایستاد و در حالی که داشت یه   مشروبی و قاطی میکرد جلوش ایستاد و نگاهی عجیب به سر و وضع پسر رو به روش انداخت

_ چی میخوای؟

+ اینجا.. گفته بودن دنبال نیرو میگردن برای اون اومدم.. کجا باید براش صحبت کنم؟

سری به نشونه فهمیدن تکون داد معلوم بود این پسر با این لباسا برای سفارش و خوش گذرونی اینجا نیست با این حال صورت زیبایی داشت.. با دست به یه راهرو که کمی دورتر بود اشاره کرد..

_ از اینجا برو دومین اتاق مسئول باره

تعظیمی کرد

+ممنونم

و به سمت راهرو مورد نظر رفت... بوی ادکلن های مختلف، مشروب و دود باهم قاطی شده بودو داشت کم کم حالشو بد میکرد.. خوب بود ک حداقل تو این راهرو بوی کمتری احساس میشد سرشو بین اتاقا چرخوند و رو به روی اتاق مورد نظر ایستاد.. دستشو مشت کرد و روی مانع رو به روش زد

HelplessWhere stories live. Discover now