-چانیول...چانیول!
با شنیدن صدای شیرین جفتش لحظه ای دچار تردید شد که ایا واقعا بکهیون داره صداش میزنه یا فقط توهم زده؟
ولی وقتی دستای جفتش دور کمرش حلقه شد،نفسش توی سینه حبس شد.
-توی عوضی!...توی احمق...جدی جدی داری ترکم میکنی؟...
امگای مو بلوند هق زد و گره دستاشو دور الفا محکمتر کرد.-دیوونه شدی؟... مگه نمیدونی ما جفت تقدیری هستیم!...میخوای هردومونو دیوونه کنی؟...میخوای...میخوای هردومونو به کشتن بدی؟...
انگشتاش از جلو به پیرهن بافت مشکی چانیول چنگ زدن.
-مگه چقدر سخت بود یکم بهم زمان بدی با اتفاقات افتاده کنار بیام؟...من که در اخر چاره ای نداشتم بجز اینکه دوباره پیش تو برگردم؟...چی میشد اگه بیشتر اصرار میکردی؟...
اشک های امگا پشت پالتوی کرمی رنگ چانیول رو خیس کرده بود.
چانیول شکه و متعجب برگشت و امگای کوچولو رو توی آغوشش گرفت و عطرشو وارد ریه هاش کرد.حس میکرد قلبش داره توی دهنش میکوبه...غیر قابل باور بود...نمیتونست باور کنه بالاخره بکهیون رو توی آغوشش داره...
با بیقراری بیشتر امگا رو توی آغوشش فشرد و سعی کرد بغضی که راه گلوش رو بسته بود قورت بده.
-بکهیون
ناباورانه زمزمه کرد.-هوم؟
-واقعا خودتی؟
بکهیون سرشو که روی سینه ی الفای بلندتر گذاشته بود بالا پایین کرد.
-چانیول...
چانیول با شنیدن صدای کای نگاهش رو به طرف صدا داد،کای با چمدان هایی کنار پاش و بلیتُ پاسپورت توی دستش با لبخنده به اونها نگاه میکرد.
-چانیول...بهتره عجله کنید،ممکنه پروازتون رو از دست بدید.
چانیول شکه تکخنده ای زد و نگاه متعجبش رو به صورت خندان اما خیس از اشک جفتش داد.
°•°•°
وقتی روی صندلی های هواپیما نشستن چانیول متعجب سمت بکهیون چرخید و رگبار سوالاشو شروع کرد.
-چطوری؟...چطوری فهمیدی امروز دارم میرم؟
بکهیون تکخنده ای زد.
-کار سختی نبود وقتی منشیت همه ی کاراتو انجام میداد.
چانیول سرشو بالا پایین کرد.
-چرا...چرا بخشیدیم؟بکهیون اه کشید و لبخند محوی زد.
-پدرت...به دیدنم اومد.چانیول گیج به بکهیون خیره شد.
-خب؟
-و خب...چانیول...چیز هایی هست که تو نمیدونی...بکهیون با نگرانی گفت و باعث شد چانیول با نگاهی مضطرب بهش خیره بشه.
-چه چیزهایی؟
-مربوط به گذشتس...به گذشته ی پدر و مادرامون...
BINABASA MO ANG
••I Hate That I Love You••
Fanfictionچانیول پسری که میخواد انتقام مرگ مادرش رو از معشوق پدرش که یه امگا هست بگیره...🌚🌫 "امگا"کلمه ای چانیول با تمام وجودش ازش متنفره...⚡🌧 ولی چه اتفاقی میوفته اگه یه روز خیلی اتفاقی رو یک امگا توی دانشگاه نشونه گذاری کنه؟...👀🌊 میتونه بی تفاوت بمونه...