••مهمونی••

4.5K 1K 164
                                    

°•°•°
بکهیون بی حوصله و البته خواب آلود به استادی که یه زمانی بنظرش کیوت بود نگاه میکرد و البته سعی میکرد علاوه بر اینکه نخوابه درک کنه که اون استاد در حال توضیح چه مبحثیه.

این چند وقت که با چانیول زندگی میکرد بد عادت شده بود،صبح ها دیر بیدار میشد و شب ها هم دیر میخوابید برای همین برگشتن به زندگی عادی گذشتش سخت بود.

خوشبختانه امروز چانیول هم کلاس داشت و برا همین بکهیون رو صبح زود بیدار کرده و با خودش به دانشگاه آورده بود وگرنه بکهیون یک درصد امکان نداشت از خواب عزیز صبحگاهیش دل بکنه.

استاد بعد تعظیم نود درجه و لبخند کوچیکی کلاس رو ترک کرد.
تایم کلاس تموم شد بود.

توی کافه تریا روی صندلی لش کرده ، سرش رو روی میز گذاشته بود و سعی میکرد نیشخند شیومین رو که بخاطر دیدن مارک روی گردنش به وجود اومده بود ایگنور کنه.

-بکهیون
با شنیدن صدای عمیق چانیول در لحظه از جا پرید.

چانیول با پوزخند همراه کای بالای سرش ایستاده بود و نگاهش میکرد.
-سلام.

بک شکه در حالی که لب پایینش رو گاز می گرفت گفت.
-سلام
کای جواب داد و چان سرشو بالا پایین کرد.
-من کار واجبی برام پیش اومده...

چانیول دستشو توی موهاش فرو کرد و کلافه ادامه داد:
-برای همین باید زودتر برم شرکت...ولی کای همینجاست...وقتی کلاسات تموم شد همراهش برگرد.
بک سرشو بالا پایین کرد.

-باشه.
کای به مظلومیت امگای عسلی لبخند زد.
اون امگا خیلی دوست داشتنی بود.

°•°•°

بکهیون همینکه از آخرین کلاسی که اون روز داشت بیرون اومد با کای رو به رو شد.

کای به دیوار مقابل در کلاس تکیه زده بود و مثل همیشه به بکهیون لبخند میزد.
-سلام.
بک با خجالت گفت.

-سلام بکهیون.
کای هم با لبخند جواب داد.
شیومین دستشو روی شونه ی بک گذاشت و توجهش رو به خودش جلب کرد.

-فعلا بکهیون،مراقب خودت باش.
-فعلا توهم همینطور.
شیومین بعد از خدافظی کوتاهی ترکشون کرد.
کای با لبخند به ته سالن اشاره کرد.
-بریم؟
-بریم.
بک با لبخند گفت.

همراه کای با ماشین از دانشگاه خارج شد.
-بکهیون،کجا میری؟
بکهیون آهی کشید.
-میخوام برم کافی شاپی که توش کار میکردم،دوستم کیونگسو رو ببینم.

-باش،میبرمت اونجا.
-ممنون.
کای با لبخندی جواب بکهیون رو داد و به سمت کافی شاپ راه افتاد...
ماشین رو به روی کافه توقف کرد.

-خیلی ممنون کای شی.
-خواهش میکنم کوچولو.
کای با لبخند مهربونی گفت.
بک خجالت زده دستی به موهاش کشید.

••I Hate That I Love You••Donde viven las historias. Descúbrelo ahora