••ولکام هُم••

4.8K 1K 195
                                    

از دیشب که مهمونی رو ترک کرده و به خونه برگشته بودن،بکهیون در استرس مطلق به سر میبرد.

امروز قرار بود چانیول با خانوادش(خواهر و شوهر خواهرش)آشنا بشه.

نگرانی لو رفتنشون لحظه ای ترکش نمیکرد و از طرفی میترسید...از روزی میترسید که چانیول یا مادرش چیزی بفهمن...

از اینکه مادرش دل خوشی از پسر کسی که زمانی عشقش رو دزدیده بود نداره آگاه بود  و از طرفی میدونست چانیول اصلا از زنی که با پدرش ازدواج کرده خوشش نمیاد.

بیاد داشت دفعات زیادی رو که مادرش از چانیول برای اون و خواهرش حرف زده و درد و دل کرده بود.

همیشه میگفت که اون پسر خیلی تخس و بی ادب و نمیزاره اون و آقای پارک یه لیوان آب خوش از گلشون پایین بره.

و از طرفی از گذشته ی سختش با آقای پارک براشون میگفت...

اینکه زمانی مادر چانیول صمیمی ترین دوستش و اقای پارک عشق اولش بوده...
اینکه تهیون فرزند آقای پارکه...
و همینطور دلیل اینکه چرا زود ازدواج کرده...

بکهیون اهی کشید و درحالی که دستاش رو روی میز غذاخوری آشپزخونه مشت کرده بود سرش رو هم چند بار به میز کوبید.

نمیدونست چرا کارما داره اینکارو باهاش میکنه...

میدونست چانیول بی تقصیره...میدونست آقای پارک برای اینکه چانیول روی واقعی مادرش رو نشناسه بهش حقیقت رو نگفته و برای همین بیشتر دلش برای چانیولی که مادر خودش رو فرشته میدونست می سوخت.

چانیولیش بی تقصیر ترین فرد این داستان بود.

با شنیدن صدای قرار گرفتن چیزی روی میز سرش رو از روی میز بلند کرد و با یه بشقاب پر از کوکی رو به رو شد.

لبخندی زد و نگاهش رو به صورت سرد چانیول دوخت.

چانیول با یه لبخند کمرنگ به سمت قهوه ساز رفت و برای خودش توی ماگ سفید رنگ کای قهوه ریخت.

-عصری یک راست از خونتون میریم خونه ی جدیدی که گرفتم.
بک سرشو تکون داد.

الان که از پشت به چانیول دقت میکرد،تهیون و اون از لحاظ جثه خیلی شبیه هم بودن تا  خودش و تهیون...

بکهیون جثه ی ریزی داشت ولی چان و تهیون قد بلند و کشیده بودن.

اهی کشید و سعی کرد دیگه به اینکه چان، برادرِ خواهرشه فکر نکنه.

[توجه داشته باشید چانیول و بکهیون هیچ ارتباط خونی باهم ندارن،مادر و پدر چان آقای پارک و خانم پارک هستن و مادر پدر بک خانم بیون(البته الان پارک شده) و آقای بیون هستن.]

یکی از کوکی های توی ظرف رو برداشت و شروع به خوردنش کرد.

علاوه بر اینها امروز فهمیده بود کارشم از دست داده.

••I Hate That I Love You••Kde žijí příběhy. Začni objevovat