••یک تیرُ دو نشون••

4.9K 1K 123
                                    

+۱۸•
با عمیق تر شدن بوسه،بکهیون روی تخت به حالت دراز کش در اومد و چانیول روش خیمه زد.

الفای موی مشکی از بالا به چشمای براق از اشک بکهیون خیره شده بود و سعی داشت از توشون چیزی بجز غمی که درونشون بود رو بخونه.

آهی از روی تاسف برای خودش کشید و بعد دوباره لباشون رو بهم وصل کرد.

دقیقه ها از دستشون در رفت و چانیول دقیقا نمیدونست چه مدته که داره بکهیون رو میبوسه ولی تغییر فرمون ها و جو اتاق بعلاوه ی ناله های بلند بکهیون فقط یه دلیل میتونست داشته باشه...

بکهیون رفته بود تو دوره ی هیت!

چانیول سعی کرد لب هاش رو که بین لب های امگای بلوند تقریبا داشت له میشد از لبای امگای کوچولوی زیرش فاصله بده ولی پسر کوچیکتر با حلقه کردن دست سالمش دور گردن الفا این اجازه رو بهش نداد.

کمر بکهیون بخاطر شدت زیاد تحریک شدگیش از لذت قوس برداشت و پایین تنشو به پایین تنه ی الفای روش کشید و ناله کرد.

چانیول با اخمایی در هم به چشمای امگای زیرش که حالا بجای اینکه اشکی باشن، خمار بودن خیره شد.

طوری که نفس نفس میزد و ناله میکرد باعث میشد الفای روش دیگه نخواد وقت رو بیشتر از این هدر بده.
-بکهیون...
چانیول شلوار و همراهش لباس زیر بکهیون رو تا زانوهاش پایین کشید و بعد با دقت و به ارومی از پای تو گچ بکهیون ردشون کرد.

با خوردن هوای سرد به پوست برهنه ی امگا و بر خورد ملافه های سرد به پوست پایین تنه ی بدون پوشش،پسر کوچیکتر ناله کرد و لب پایینیش رو بین دندوناش کشید.

-فاک
چانیول با دیدن کار بکهیون گفت.

چانیول سرشو پایین برد و قسمت داخلی رون راست بکهیون رو بوسید و بعد مارکش کرد.

بعد با زبونش یه خط خیس تا پایین پیرهن بکهیون کشید و با انگشتاش به جون دکمه های پیرهن مردانه ی گلبهی بکهیون افتاد.
تند تند دکمه هاش رو باز میکرد و در همون حال به بالا تنش بوسه میزد.

وقتی که بالای تنه ی لخت بکهیون جلوی چشماش نمایان شد بدون هیچ مکثی لباش رو روی نوک سینه های صورتی بکهیون گذاشت و شروع به مکیدن و بوسیدن سینه ی چپ امگای بلوند کرد.

ناله های بکهیون هر لحظه بیشتر از قبل شدت میگرفت و طاقت چانیول رو بفاک میداد.

بکهیون یک بار دیگه کمرش رو قوس داد و بلند تر ناله کرد.

الفای مو مشکی به سختی لباسای خودش رو هم در آورد و بعد در حالی که لباش رو روی لبای امگا میزاشت بدون هیچ مقدمه چینی اضافه ای عضوش رو روی سوراخ خیس و صورتی امگای زیرش گذاشت و بعد اینکه لباشو از لبای بک جدا کرد و توی چشماش خیره شد، یک ضرب عضوش رو واردش کرد.

••I Hate That I Love You••Donde viven las historias. Descúbrelo ahora