••نینی پارک رو از دست دادیم••

5.8K 1K 227
                                    

حلقه ی دستای بک ب دور کیونگ شل شد.

-یعنی...یعنی چی؟...تو که...تو که دوست پسر نداشتی!...کسی...کسی اذیت کرده سو؟

تکه تکه و با نگرانی پرسید.

کیونگسو دستش رو که روی بازوی بکهیون بود بیشتر توی چنگش فشرد ، هق زد و گریه کرد.

-کیونگسویا...داری میترسونیم!
کیونگسو هق هق میکرد و به سختی نفس میکشید.

-سو!...باتوام!...کسی اذیتت کرد عزیزدلم؟...آروم باش!
بکهیون توی دلش لعنتی به ضعیف بودن نوعشون فرستاد.
اگه فقط امگا نبودن...همه چی خیلی راحت تر بود...

-کیونگ سو آروم باش پسر!
کیونگسو به شونه ی بک چنگ زد و سرشو توی گردن بک فرو کرد.
-بکهیون~
-جونمم؟
کیونگسو هق هق کرد‌.

-بگو عزیزدلم!
-کسی...کسی اذیتم نکرد...به خواست خودم اتفاق افتاد.‌‌...
بک هوفی کشید‌.
-سو از اول تعریف کن ببینم...

-بعد بعد اینکه اون شب شیومین رو رسوندم برای دیدن برادرم به بار رفتم...کای...کای هم اونجا بود...
کیونگسو با یاد آوری اون شب هق دیگه ای زد...

-بک...من..من...تحت تاثیر فرمون هاش قرار گرفته بودم...
نفس کیونگ سو به سختی بالا میومد...

-...داداشم اون شب توی بار نبود...من...من میخواستم برگردم اما...اما نتونستم خودم و امیالمو کنترل کنم...چنتا پیک بالا دادم اما هنوز مست نشده بودم...پس...پس...خودمو به مستی زدم...و...و به سمت کای رفتم....اون اون در حال صحبت با چنتا امگا مونث بود...با دیدن من شکه شد...ولی من...من فقط میخواستم ببوسمش...پس...پس فقط انجامش دادم...
کیونگسو مکث کرد و سرشو از توی گردن بک بیرون آورد بک شکه به دیوار سفید رو به روش خیره شده بود.

-سو~...هیچ میدونی...چیکار کردی؟
اشکای کیونگسو با شدت بیشتری روی صورتش فرو ریختن.
-بعد اینکه کای رو بوسیدم اون شکه منو پس زد...اما من دستامو دور گردنش حلقه کردم و....و گفتم که میخوامش...

نفس کیونگسو لحظه ای با یاد اوری کار احمقانه ای که کرده بود بریده شد.

-اون بازم منو پس زد...فکر کرد که مستم...پس برای اینکه کس دیگه ای بهم صدمه نزنه و ازم سواستفاده نکنه منو با خودش از بار بیرون آورد.

کیونگسو به اینجای حرفش که رسید لبخند محوی زد.
-بکهیون...اون واقعا مهربونه...ولی همش من اصرار میکردم...بیشتر اصرار کردم بازم اصرار کردم...بیشتر...و بعد کم کم...فرمون هام عقل اون رو هم به فاک داد...اون هم تسلیم غریزش شد و...بعد وقتی که به خودمون اومدیم... در واقع به "خودم" اومدم...داشتم روی تختش توی اتاقش از لذت جیغ می کشیدم...

بکهیون لحظه ای با یاد اوری اینکه هم خودش هم کیونگسو روی اون تخت اولین بارشون رو تجربه کردن تک خنده ای زد،ولی خودش رو کنترل کرد که چیزی توی صورتش از فکر کردن به این تفاهم احمقانه توی این وضعیت جدی مشخص نشه.

••I Hate That I Love You••Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz