سیامین روز
تو این ده روز گذشته تهیونگ حالش تغییری نکرده بود هنوز بیهوش بود جونگ کوک شبانه روز بالا سرش بود حتی از اتاق بیرون نرفته بود مگه برای اینکه برای تهیونگ سوپ مقوی درست کنه و به بدبختی بهش بده
تمام کار های قبیله مونده بود تو این مدت به تمرین ها هم سر نزده بود مادر و پدرش نگرانش بودن ولی کاری نمیتونستن بکننجونگ کوک وارد اتاق شد از پنجره به بیرون نگاه کرد آفتاب تازه داشت طلوع میکرد صبح روز سیام بود امروز دیگه باید بیدار میشد ولی خودش هم میدونست تضمینی نیست روی تخت کنار امگا دراز کشید چهره امگاش از همیشه بی روح تر بود ابن مریضی واقعا جفتشون و خیلی اذیت کرده بود دستش و رو شکم بالا اومده جفتش کشید و به چشمای بستش نگاه کرد و گفت:نمیخوای بیدار شی؟ برای چی دارم تنبیه میشم؟ این همه مدت نداشتنت بس نبود؟ من طاقت نداشتنت و ندارم اونم حالا که زندگی کردن کنارت و چشیدم
پلک های تهیونگ تکون خورد آلفا امیدوارانه نیم خیز شد و منتظر موند
تهبونک آروم چشماش و باز کرد و با دیدن آلفا لبخند کم جونی زد
جونگ کوک خم شد و لبای خشکش و بوسید پیشونی شو به امگاش تکیه داد و گفت:دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ به صورت لاغر شده الفاش نگاه کرد و رو گودی زیر چشمش دست کشید و گفت:چرا این شکلی شدی آلفا؟
جونگ کوک چشماش و بوسید و گفت:نگران من نباش عشقم من خوبم
تهیونگ صورت جونگ کوک و نوازش کرد و گفت:چقدر خوابیدم؟
جونگ کوک لباش و کوتاه بوسید و گفت:ده روز
تهیونگ با تعجب گفت:چی؟؟
جونگ کوک:ده روز داشتی تو تب میسوختیتهیونگ:خیلی اذیت شدی اره؟
جونگ کوک:الان که بیدار شدی بهترمسرش به شکم ته نزدیک کرد و روش و بوسید و گفت:شما ها چطورید؟ ها؟
دماغش و به شکم ته مالید امگا خندید و پاهاش و جمع کرد
جونگ کوک:مامانتون زیادی قلقلکیه
با لبخند سرش و بالا آورد و لبای ته رو بوسید برای ثانیه ای ازش جدا شد و گفت:دلم برات تنگ شده بودتهیونگ لبخند زیبایی زد و گفت:دوست دارم الفا
دوباره لباشون بهم چسبید و با ولع بعد از دوری چند روزه لبای هم و می مکیدنآلفا کنار کشید و گفت:حتما گشنه ای میرم برات غذا بیارم
تهیونگ کمی جا به جا شد و گفت:باشه آلفا_____________________
فرمانده سوار بر اسبش در حرکت بود دو تا گرگینه هم با شکل گرگیشون پشتش میرفتن
چیزی نمونده بود تا به کشور آرمی برسن تمام این ده روز گذشته جیمین فکرش درگیر گرگ خطرناکی بود که حتی به خانواده خودش هم رحم نکرده بود
چطور همچین کسی یه انسان و قبول میکرد
جیمین میدونست حتی ابراز علاقه به این گرگینه جذاب براش گرون تموم میشه
این مدتی که کنارش بود بیشتر از قبل بهش دل بسته بود
تا ممکن به نظر میاد ولی دست کسی نیست
این فرمانده انسان قلبش و قوی ترین گرگینه قبیله ماه باخته بود
قصر مشخص شد
BẠN ĐANG ĐỌC
Kookv after many years [ Completed ]
Fanfictionبعد از سالهای زیاد🍸 کاپل ها:کوکوی, یونمین،نامجین ژانر: تخیلی گرگینه ای اسمات امپرگ آلفای افسانه ای 370 ساله پس از سالهای طولانی جفت خود را میابد نمیدونم چند پارت طول میکشد اما تمام تلاشم را میکنم که از این داستان لذت ببرید وضعیت: فصل یک پایان یا...