جونگ کوک همه چیز هایی که اتفاق افتاده بود و برای خانوادش توضیح داد
همه ساکت مونده بودن
کاری ازشون برنمیومد رد اون جادوگر و ته جون و گم کرده بودن و جونگ کوک منتظر بود تا اثر گیجی جادویی که روش انجام شده بود از بین بره تا دوباره به جنگل بره
حرفای هیچ کس براش مهم نبود باید پسرش و نجات میداد و هیچ چیز دیگه ای هم براش مهم نبودبالاخره از روی تخت بلند شد و لباس هاش و پوشید تهیونگ به الفاش خیره بود
پسرش باید نجات پیدا میکرد
اما اگه بلایی سر آلفا میومد چی؟؟
چشمای نگرانش تمام حرکات آلفا رو دنبال میکرد اینکه چجوری داره با جدیت وسایلش و جمع میکنه تا برای مبارزه با اون جادوگر بره
هیونا کنار ته وایساده بود و با چشمای پر از اشکش به پدرش نگاه میکرد اونم می ترسید ولی نباید رو حرف پدرش حرف میزد
جونگ کوک مقابل ته وایساد و صورتش و تو دست گرفت و گفت:نگران نباش ته جون و بر میگردونم مراقب خودت و هیونا باش
تهیونگ بغضش و قورت داد و سرش و تکون داد
جونگ کوک پیشونی بلندش و بوسیدمقابل دخترش نشست و به چهره ناراحتش نگاه کرد بغلش کرد و گفت:تو دختر قوی هستی باید به حرف بابا گوش کنی باشه؟؟ من با داداشت برمیگردم
هیونا رو از خودش جدا کرد
هیونا اشکاش و پاک کرد و گفت:چشم پدر
جونگ کوک لبخند کم جونی زد و سرش و بوسیدبدون نگاه کردن به هیچ کدومشون از اون جا رفت
تا چند ثانیه هر دو امگا ساکت بودن
تهیونگ چند ثانیه چشماش و بست تا افکار منفی رو از خودش دور کنه دخترش و بغل کرد و روی تخت نشست سر هیونا رو روی پاش گذاشت و همون طوری که موهای بلندش و نوازش میکرد براش لالایی شیرینی میخوندته وقتی از خواب بودن هیونا مطمئن شد کنارش دراز کشید و به چهره زیباش خیره شد و منتظر موند تا الفاش برگرده
__________________
هوای گرم بود ولی تو جنگل همیشه سرد بود درسته که آفتاب با قدرت می تابید ولی تو جنگل فقط تاریکی بود
جنگلی که نفرین نشده بود ولی خیلی اوقات بی جهت همه ازش می ترسیدن و فرار میکردن
جونگ کوک حالا دلیل ترسشون و می فهمید اینجا مثل شهر جادوگر ها شده بود بوی تلخشون همه جای این جنگل می پیچید انگار همه جا حضور داشتن
اما برای پدری که بچش و ازش گرفته بودن این چیزا مهم نبود به دنبال بوی کم و محو ته جون بین درخت های بلند و گیاه های بزرگ راه می رفت
صدایی تو گوشش پیچید:میکشتت ....... نفرینت
میکنه ..... برگرد
جونگ کوک دور و برش و نگاه کرد ولی کسی نبود دوباره به روبرو خیره شد و کلبه ای دید
VOUS LISEZ
Kookv after many years [ Completed ]
Fanfictionبعد از سالهای زیاد🍸 کاپل ها:کوکوی, یونمین،نامجین ژانر: تخیلی گرگینه ای اسمات امپرگ آلفای افسانه ای 370 ساله پس از سالهای طولانی جفت خود را میابد نمیدونم چند پارت طول میکشد اما تمام تلاشم را میکنم که از این داستان لذت ببرید وضعیت: فصل یک پایان یا...