قسمت پانزدهم

6.3K 1K 152
                                    




جیمین وارد اتاق شد و دید آلفا با بالا تنه لخت روی تخت خوابیده نگاهش و تو اتاق چرخوند ولی جایی برای خوابیدن به جز تخت نبود
آروم زیر پتو خزید
وقتی عطرش تو اتاق پر شد آلفا هومی کرد و به سمتش چرخید قبل از اینکه بتونه کاری بکنه آلفا از پشت بغلش کرد
جیمین بزاقش و به زور قورت داد و سعی کرد بخوابه
ولی سخت بود
چون نفسهای یونگی روی گردنش بود و حلقه دستش دورش تنگ میشد
به سختی خوابش برد

_____________________________________


نیمه شب جین با صدا های عجیب و غریبی که می شنید از خواب بیدار شد
صدای بهم خوردن وسایل بود
صدای بهم خوردن فلز
قدم های سریع

خودش و به اتاقی که صدا ها ازش نیومد رسوند در و باز کرد و دید
مردی پشت یه میز نشسته داره از توی یه ظرف کوچیک مایعی رو توی ظرف بزرگتر می‌ریزه و یه چیزی همزمان یادداشت می‌کنه

پسر اصلا متوجه ورود جین نشد وقتی امگا چرخید تا از در خارج بشه پاش به چیزی که روی زمین بود خورد و پسر و متوجه کرد
جین سرش و آورد بالا تا ببینه پسر داره چیکار می‌کنه
نگاه خیره و مبهوت پسر جین و خجالت زده کرد سرش و پایین انداخت و حرفی نزد
پسر از پشت میزش بلند شد و به سمتش اومد
جین با دیدن قدم های پسر که خیلی نزدیکش وایساده بزاقش و با صدا قورت داد
پسر چونش و گرفت و بالا آورد با دیدن صورت زیبای جین لبخندی زد و گفت:من نامجونم
جین سرش و آروم تکون داد ولی نتونست جواب بده
نامجون به صورت زیباش نگاه کرد و گفت:واوووو تو خیلی زیبایی شنیده بودم امگا ها زیبان ولی تو....ولش کن دارم پر حرفی میکنم بیا یه چیزی بهت نشون بدم
دست جین و گرفت و به سمت میزش کشوند پشت سرش وایساد و چند تا آزمایش جالب جلوی چشمش انجام داد که بعضی هاش بامزه بود و بعضی براش ترسناک

وقتی جین داشت با دقت به قل زدن آب نگاه میکرد نامجون نگاهش و به گردن سفیدش داد سرش و جلو برد و توی گردنش نفس کشید
جین تکون آرومی خورد نامجون کمرش و نگه داشت و لباش و آروم روی پوست سفیدش گذاشت
جین لباش و گاز گرفت و خودش و جمع کرد
نامجون به واکنشش خندید و تو بغلش چرخوندش موهاش و نوازش کرد و گفت:زیبایی.... بی نقصی... بی نظیری
جین جیغ آرومی کشید و صورتش و تو دستاش قایم کرد
نامجون با خنده بلندی آروم بغلش کرد نامجون خودش و برای همچین کسی آماده کرده بود ولی با دیدن پسر امگا از قبل بیشتر بی تاب این ازدواج شده بود

(ورژنی متفاوت از نامجون)


________________________________

پنجاهمین روز

تهیونگ گوشه تخته سنگ بزرگی نشسته بود و داشت به تمرین الفا ها نگاه میکرد
آلفا ازش خواسته بود که نیاد ولی میخواست هر ثانیه کنار آلفا باشه پس حتی زمان تمرین هم میومد
تیکه های مبارزه واقعا جالب نبود
زخمی شدن
خون ریختن
غلبه داشتن

Kookv after many years [ Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora