قسمت هجدهم

5.2K 819 144
                                    





پنج سال بعد

تو محوطه بزرگ قبیله همه مردم حلقه بزرگی تشکیل داده بودن و با ذوق و تعجب به وسط دایره خیره بودن جایی که آلفا قبیله داشت پسرش و آموزش میداد
مهارت شمشیر زنی ته جون وصف نشدنی بود اون برای سنش فوق العاده می جنگید و از طرف مردم تشویق میشد اما چیزی تو حرکات ته جون بود که نشون از سستیش بود
مسئله ای که مادر و پدرش هم نتونسته بودن بفهمن
تهیونگ که کنار هیونا وایساده بود با استرس به مبارزه نگاه میکرد این دلهره لعنتی خیلی وقت بود که گریبان گیرش شده بود و رهاش نمی‌کرد دلهره ای که از لحظه تولد بچش داشت
هیونا به چهره تهیونگ نگاه کرد و گفت:بابا حالت خوبه؟


تو محوطه بزرگ قبیله همه مردم حلقه بزرگی تشکیل داده بودن و با ذوق و تعجب به وسط دایره خیره بودن جایی که آلفا قبیله داشت پسرش و آموزش میدادمهارت شمشیر زنی ته جون وصف نشدنی بود اون برای سنش فوق العاده می جنگید و از طرف مردم تشویق میشد اما چیزی تو حرک...

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

هیونا
امگا
جانشین الهه ماه


تهیونگ لبخندی زد و موهای هیونا و براش بست و گفت:چیزی نیست دخترم بابا خوبه
هیونا لپاش و باد کرد و ساکت موند
مبارزه پدر و پسر بعد از یه صلح دو طرفه به علت تاریک شدن هوا به پایان رسید
جونگ کوک پسرش و محکم بغل کرد و گفت:آفرین پسرم کارت عالی بود
ته جون صورتش و رو شونش گذاشت و گفت:ممنون پدر
هیونا جیغ زنان به سمتشون دوید اول ته جون و بغل کرد بعد تو بغل باباش پرید جونگ کوک محکم هیونا رو بغل کرد و بلند شد
تهیونگ رو زمین زانو زد و با آغوش باز به پسرش لبخند زد
ته جون شمشیر و انداخت و به سمتش دوید
تهیونگ با خنده پسرش و بغل کرد و گفت:آفرین عزیزم عالی بودی

تهیونگ لبخندی زد و موهای هیونا و براش بست و گفت:چیزی نیست دخترم بابا خوبههیونا لپاش و باد کرد و ساکت موند مبارزه پدر و پسر بعد از یه صلح دو طرفه به علت تاریک شدن هوا به پایان رسیدجونگ کوک پسرش و محکم بغل کرد و گفت:آفرین پسرم کارت عالی بودته جون صو...

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

ته جون
آلفا

ته جون دستش و دور گردن تهیونگ حلقه کرد ته بلند شد جونگ کوک به سمتش اومد و گفت:بریم دیر وقته
همه نگاهی به هوایی که داشت تاریک میشد کردن هیونا به ماه تنها و روشن نگاه کرد و گفت:من دلم برای مامان بزرگ تنگ شده کی میاد

Kookv after many years [ Completed ]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt