عصر بود جئون جونگ کوک آلفای افسانهای قبیله ماه (پک) در زمین تمرین به مبارزه سربازان نگاه میکرد
آلفای 352 ساله هنوز لونایی (مثل ملکه) نداشت و این قضیه همه جوره آزارش میداد
یاد حرف مادرش افتاد
جونگکوکا جفتت شاید دیر بیاد ولی اون لایق ترین فرد برای توئه دوسش داشته باش و مراقبش باشناگهان بوی شیرینی حس کرد گرگ درونش مدام فریاد میزد جفت جفت
جونگکوک با چشمان سرخ شده به سمت رایحه دوید نزدیک کلبهای گریه نوزادی را شنید
در خانه را با قدرت باز کرد و مادری ترسیده را دید که فرزندش را به خود چسبانده تا آلفا بهش آسیبی نزنه
جونگ کوک با صدای الفاییش(تن صدایی قوی که میتونه افراد و ضعیف و تسلیم کنه) گفت:بدش به منکاری از دست مادر بیچاره برنیومد
آلفا نوزاد تازه به دنیا آمده را از دستان لرزان و سرد مادر گرفت و به چهره اش نگاه کرد
توله چند روزه با دیدن چشمان قرمز آلفا خندید
آلفا گفت:تو باید از من بترسی توله
توله(چون نیمه گرگه بهش میگن توله) کوچولو خندید و دستاشو به صورت آلفا کشید
جونگ کوک توله رو به خودش چسبوند و گردنش و بویید رایحه گل رز توله برای آلفا مست کننده بود
توله که انگار قلقلکش اومده بود خندید و بیشتر دست و پا زد
آلفا رو گردن توله گفت:332 سال منتظرت موندم 18سال دیگه هم منتظر میمونمجونگ کوک وقتی آرام شد توله رو به مادرش پس داد و گفت: متاسفم که ترسوندمتون من جفت پسرتون هستم
مادر توله که شوکه شده بود گفت:نه آلفا چیزی نیست
جونگکوک: لطفاً مراقبش باشید هرچند خودم از دور حواسم بهش هست
مادر:چشم آلفاجونگکوک از خانه خارج شد و نفس عمیقی کشید هوا تازه تر بود انگار همه چیز زیباتر و رنگی تر بود
این فاصله چند قدمی هم دلتنگش میکرد ولی باید میرفت
پنج سال بعد
جونگ کوک بین درختان با بالا تنه عریان مشغول تمرین بود که رایحه جفتش زیر دماغش پیچید
صدای قدم های کوچیکشو میشنید
تو این مدت جفتش بیشتر سمتش کشیده میشد ولی بچه تر از اون بود که بفهمه:الفا؟؟
جونگکوک به سمت صدا برگشت کودک زیبا با موهایی آبی رنگ و لب هایی خندان آنجا ایستاده بود:سلام آلفا
صداش برای گوش های آلفا عین نوای چنگ(سازی قدیمی و خوش آهنگ که دیگر رایج نیست) بود
آلفا با لبخندی که همیشه موقع دیدن پسر میزد گفت:بله تهیونگ؟؟
تهیونگ:آلفا من نمیخوام امگا باشم
جونگکوک تعجب کرد مقابل تهیونگ نشست و گفت:چرا؟
تهیونگ با صدای ناراحتی گفت:میگن امگاها فقط برای بچه اوردنن ارزشی ندارند باید زندانیشون کنی حتی حق بیرون رفتن هم ندارن چون متعلق به یه الفان که اون هرچی بگه امگا باید گوش کنهجونگکوک که تا الان خودشو نگه داشته بود زوزه بلندی کشید که همیشه همه را میترساند ولی نه تهیونگ را
تهیونگ صورت آلفا رو نوازش کرد و گفت: ناراحت نباش آلفا اونا ارزششو ندارن
جونگکوک با حرف تهیونگ آروم شد دستای کوچیکشو گرفت و سعی کرد توضیح درستی از رابطه امگا و آلفا بده که به سنش بخوره:آلفا کسیه که باید از امگا مراقبت کنه چون خیلی امگا رو دوست داره و نمیخواد بهش آسیبی برسه امگا هم آلفا رو دوست داره برای همین هدیه ای مثل توله بهش میده هر وقت آلفا ناراحت باشه امگا ارومش میکنه چون آرامشبخش زندگی آلفاستته یونگ با چشمای خوشگل و کشیدش به آلفا خیره بود:من میخوام امگای شما باشم تا هروقت ناراحت بودی یا عصبانی حرفای قشنگ بزنم تا آروم شی
اونوقت شماهم باید قول بدی ازم مراقبت کنیجونگکوک انتظار این حرف و نداشت امگای خردسالش برای سن خودش خیلی دلفریب بود
جونگکوک چجوری قرار بود تا هجده سالگیش صبر کنهمن اومدم
حوصلم سر رفته بود گفتم یه چیزی اپ کنم
نظر یادتون نره اگه هم دوسش داشتید ووت بدید
دوستون دارم ♥️❤️❤️❤️❤️❤️
ESTÁS LEYENDO
Kookv after many years [ Completed ]
Fanficبعد از سالهای زیاد🍸 کاپل ها:کوکوی, یونمین،نامجین ژانر: تخیلی گرگینه ای اسمات امپرگ آلفای افسانه ای 370 ساله پس از سالهای طولانی جفت خود را میابد نمیدونم چند پارت طول میکشد اما تمام تلاشم را میکنم که از این داستان لذت ببرید وضعیت: فصل یک پایان یا...