A miracle

940 146 61
                                    

سلام به همه ی خواننده های عزیزم :)
امیدوارم که همتون خوب باشید^^
ظاهرا امروز تولد لان وانگجیه!!
گفتم یه وان شات کوچولو بنویسم
امیدوارم که دوسش داشته باشید 🥺♥️
آهنگ پیشنهادی :
Thank you for being born - VIXX

___________

خورشید بالا اومده بود و به برف‌هایی که شب قبل باریده بودن میتابید...
یک صبح عادی دیگه در مقره ابر بود...
اما برای وی یینگ... امروز روزه عادی ای نبود...!

احتمالا باورش باید سخت باشه اما وی ووشیان از صبح خیلی زود بیدار شده بود تا برای اون روزه « خاص » برنامه بچینه...
اما به طرزه عجیبی... ذهنش کاملا خالی بود...!!

همونطور که توی تخت دراز کشیده بود به سقف جینگشی خیره شده بود...
نفسشو آروم داد بیرون...
باید چیکار میکرد...؟

امروز تولد لان جان بود!
و وی یینگ قصد داشت هرطور که شده به بهترین شکل ممکن این مناسبتو باهم جشن بگیرن...!!

نفسای گرمی که به گردنش میخورد افکارشو منحرف میکرد...

-چرا بیداری ؟

صدای دو رگه و خوابالوده لان جان توی گوشش پیچید
سریع چشماشو بست و جوابی نداد
حلقه ی دستای وانگجی دوره کمرش محکمتر شد...
و هیچ مکالمه ی دیگه ای بینشون رد و بدل نشد...
اگرچه وی یینگ میدونست هیچ وقت نمیتونه همچین چیزه ساده ای رو از لان جان پنهان کنه...
آروم توی بغلش چرخید
به صورت بی نقص وانگجی که زیره نوره ملایم آفتاب چند برابر ‌زیباتر شده بود خیره شد...

لان جان بیدار بود

ولی هیچی نمیگفت... عادت داشت... در واقع یکی از عادات وی یینگ بیدار شدن و خیره شدن به صورت وی یینگ بود...
و لان جان هم اونقدر آروم میموند تا وی یینگ خسته بشه...

=هانگوانگ جون

ووشیان پرسید

-هم...؟

وی یینگ خیلی فکر کرده بود
اما واقعا چیزی به ذهنش نمیرسید...
توی چشمای اون ، لان جان همه چی داشت... و با توجه به شناختی که از همسرش داشت... میدونست که وانگجی به مادیات علاقه ی زیادی نداره...

= هانگوانگ جون
= من نمیدونم...

قبل از اینکه جملش تموم بشه
لبای نرمی روی لباش نشسته بودن...
لان جان بوسه ی کوتاهی روی لباش گذاشت

-با من باش

وانگجی گفت

=ها...؟

وی یینگ با گیجی زمزمه کرد

- امروزو کامل با من بگذرون

وی یینگ خودشو به لان جان نزدیکتر کرد و دستاشو دوره کمرش حلقه کرد
و عطرشو توی بینیش کشید...

Wangxian- Yizhan one shotsWhere stories live. Discover now