Our hill of stars (last part)

888 165 64
                                    

پارت آخر :)
آهنگ پیشنهادی قسمت اول این پارت :
Je t'aime encore - Lara Fabian

یک توضیح کوچیک : نمیدونم شنیدید یا نه، اما میگن فرانسه زبان عشقه
یکی از دلایلی که این اهنگو انتخاب کردم همین بود
دلیل دیگش متن فوق العاده قشنگشه که یه تیکشو توی گیومه استفاده میکنم :)
_________

آروم پلکای سنگینشو باز کرد...
حس میکرد از یک رویا بیدار شده... در کمال تعجب به یاد نمیاورد... بدنش کوفته بود و درده  زخمش امونشو بریده بود...

اما با دیدن «اون» تمام دردش از بین رفت... همیشه همینطور بود... فقط وجوده وی یینگ برای لان جان کافی بود تا حواسش از عالم و آدم پرت بشه...
وی یینگ همونطور که دست لان جان رو بغل کرده بود روی بازوش به خواب رفته بود... زیره چشماش گود افتاده و صورتش از گریه سرخ بود...

لان جان اخمی کرد و موهای وی یینگ رو نوازش کرد... حالا که فکر میکرد، صدای گریه های وی یینگ رو به یاد میاورد... نمیدونست چند روزه بیهوشه... اما وضعیت پسره رو به روش بهش میفهموند که زیادی منتظرش گذاشته...

همونطور که دستش با موهای وی یینگ بازی میکرد صورتشو لمس کرد...
و لبخنده گرمی روی لباش اومد...
هانگوانگ جون و لبخند...؟؟

با پشت انگشت سبابش گونه ی وی یینگ رو نوازش کرد
و با صدای دو رگه ای که بخاطره بیهوشیش بوجود اومده بود آروم گفت

- وی یینگ...
- متاسفم...

سرشو پایین برد و روی موهای وی یینگ رو بوسید...

اطرافشو رصد کرد... اینجا جینگشی بود...؟؟
سعی کرد به یاد بیاره... اونا توی شهره بدون شب بودن، و همگی بر علیه ووشیان و وانگجی شده بودن... پس چطور...
حدس میزد که مقصره اصلی رو پیدا کردن وگرنه انقدر راحت اینجا دراز نکشیده بود... و حدسش درست بود..!
با به یاد آوردن نبرد نگاه نگرانشو روی بدن گوله شده ی ووشیان چرخوند...

و از میون ردای باز شدش تونست بدنشو که باند پیچی شده بود ببینه...
نفسشو آروم داد بیرون...
اما با تکون خوردن وی یینگ حواسش از همه چی پرت شد

وی یینگ آروم چشمای سنگینش که بخاطره گریه های شب قبلش میسوختنو باز کرد...
و آروم توی جاش نشست... اولین کاری که کرد ، مثل روزای دیگه ، چک کردن وضعیت لان جان بود...
اما با دیدن چشمای بازه لان جان جا خورد

=لا...لان...جان...

لان جان بدون هیچ تاملی لبخندی به وی یینگ شوکه شده زد

وی یینگ چند بار پلک زد
=تو...

بدنش آروم میلرزید و اشکاش دوباره روی گونه هاش جاری شده بودن...
دستای لرزونشو سمت صورت لان جان برد... و تک تک اعضای صورتشو لمس کرد...
چشمهاش... بینیش...و لباش...

Wangxian- Yizhan one shotsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora