صدای سکوتی که شب به رخ میکشید، با صدای جیرجیرک ها شکسته میشد، طوفان میوزید و باد، درخت های پیر، خشک و شکسته رو بی قرار، به هر طرفی میکشوند.
تاریکی که درش نشسته بود، باعث میشد تا تو دیدن مکان اطرافش عاجز باشه. اما راه برگشت رو بلد بود و میدونست چطوری باید به خوبی مسیرش رو برگرده.
کسی که مقابلش بهش خیره شده بود. با وجود نور کم میتونست چشمهای صورت پنهان شدهاش رو زیر شنل قرمز رنگ ببینه. دو کارت، با رنگ های مختلفی کنارش گذاشته شد و زمزمه کرد:
"یکی از رنگ هارو انتخاب کن."مرد، 'قرمز' رو به زبون آورد اما قبل از کامل شدن حرفش، بدون اینکه فرصتی برای پلک زدن داشته باشه، جسم بیجونش در بین خون های خودش غرق شد و فرو رفت..
~~~
سلام مجدد، من اینجام با یه بوک جدید دیگه بعد از نوشتن هیمن و لوسید.
فضاش کاملا با دوتا استوری دیگه متفاوته و صحنه هایی داره که ممکنه برای همه مناسب و خوب نباشه، و لطفا اگر روحیه لطیفی دارین این بوک رو ببندین چون هیچ تضمینی بابتش نمیکنم.این ایده رو از یکی از استوریای فائزه دیدم، Heyfaezh و تصمیم گرفتم بنویسم و ادامش بدم، پس اگر چند چپتر اولش و تکراری دیدین تعجب نکنین (= هرچند اصلا چیزی که قرار بود ادامه پیدا کنه نیست و سبکش رو عوض کردم.
فضای دارک و ترسناکی داره، هرکس که فکر میکنین این سبک داستانی رو، میپسنده و دوست داره تگ کنین، معرفی کنین و دلم به حمایتتون گرم باشه (=💛
دوستتون دارم، امیدوارم لذت ببرین💛🌻
YOU ARE READING
Belong To God 'ZM'
Horror𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 "چون عزیزم، من شکنجه گرِ تمام گناه های نوشته نشدهی توام" Dark And Horror Ziam Fanfic-⛔