'Chapter 12, 13: +100 Votes'
+450 Comments"Take Me To Church, Hozier"
1968/6/07, 23:59 P.M:
صدای سکوتی که شب به رخ میکشید، با صدای جیرجیرک ها شکسته میشد، طوفان میوزید و باد، درخت های پیر، خشک و شکسته رو بی قرار، به هر طرفی میکشوند.
تاریکی که درش نشسته بود، باعث میشد تا تو دیدن مکان اطرافش عاجز باشه. اما راه برگشت رو بلد بود و میدونست چطوری باید به خوبی مسیرش رو برگرده.
کسی که مقابلش بهش خیره شده بود. با وجود نور کم میتونست چشمهای صورت پنهان شدهاش رو زیر شنل قرمز رنگ ببینه. دو کارت، با رنگ های مختلفی کنارش گذاشته شد و زمزمه کرد:
"یکی از رنگ هارو انتخاب کن."مرد، 'قرمز' رو به زبون آورد اما قبل از کامل شدن حرفش، بدون اینکه فرصتی برای پلک زدن داشته باشه، جسم بیجونش در بین خون های خودش غرق شد و فرو رفت..
~~~
1968/6/08, 09:10 A.M:
چشمهاش رو باز کرد و جسمش رو بین پتوی بزرگ و لطیف تختش پنهان کرد. برای بیدار شدن هنوز زود بود و تصمیم داشت تا دوباره بخوابه اما نوازش انگشتهاش و کمرش توسط مردی که روی تخت نشسته بود و با آرامش، طوری که انگار اون از کار های هرروزهاش به حساب میآید و انجام ندادن و سرسری رد شدن ازش، میتونه مشکلای زیادی رو برای زین به وجود بیاره و روزش رو تا آخرین دقیقه خراب کنه، خواب رو رفته رفته از سرش می پروند و خستگی بعد از بیداری رو از تنش بیرون میفرستاد.
سرش می پروند و خستگی بعد از بیداری رو از تنش بیرون میفرستاد."فکر نمیکنی خیلی به خوابت اهمیت میدی؟" زین پرسید و لیام به آرومی پتو رو از روی سرش برداشت و به زین نگاه کرد.
"تمام دیشب رو بیدار بودم. هنوزم خستگیش توی تنم مونده." لیام جواب داد و اولین چیزی که بعد از چشمهای زین حواسش رو به خودش پرت کرد، پنجرهی بسته و پردههای کشیده شده بود.
"چرا انقدر اتاق رو تاریک کردی؟ دلم نمیخواد وقتی تو این اتاقم، مثل خودش بی روح و تار باشم. میشه پرده ها رو کنار بزنی؟"
زین نگاهی به پنجره و بعد، دوباره به لیام انداخت و کمی بهش نزدیک تر شد.
پتو رو کامل از روی لیام کنار زد و دستش رو محکم تر از قبل توی دستش گرفت. لیام توی صورت زین، هیچ احساسی رو نمیدید. نه خشم، نه خوشحالی و نه هیچ چیز دیگهای. صورتش هیچ احساسی رو توصیف نمیکرد و لیام، محو چشمهای عسلی و سرشار از آرامشش شده بود.زین آباژور کنار تخت لیام رو روشن کرد و خودش رو به قدری نزدیک کرد که تنها فاصله باهاش، به اندازه بند انگشت بود.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Belong To God 'ZM'
Korku𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 "چون عزیزم، من شکنجه گرِ تمام گناه های نوشته نشدهی توام" Dark And Horror Ziam Fanfic-⛔