part 15

239 40 26
                                    

چانيول درده زيادي داشت ولي از دست اين دكتر و شيطنت هاش با درد ميخنديد حاله عجيبي بود و دكتر به شدت اشنا ...!
جيمين:حالا خارج از شوخي بارها سر عمل رفتي برگشتي معلوم بود داري تلاش ميكني به خاطر كي بود هوم؟!راستشو بگو من قلبم نميشكنه بگو همين اوله كاري تكليفم رو بدونم !!
جيمين چشمهاش رو ريز كرد و رويه صورت چانيول خيره شد
چانيول خنديد و سر تكون داد چشم هاش رو بست و گفت
چانيول:قول دادم به كريس به ...سهون...كاي ...با اينكه خسته ام ولي قول دادام نمي تونستم...تركشون كنم اونا خانواده ان ...كسي رو جز من ندارن ...كسي رو جز اونا ندارم ...
جيمين :اوووو...برادر حاميه برادر مثل هميشه شك نداشتم و خداروشكر كه اميد دارم هنوز، پس كسي نيست و خنديد
چانيول تعجب كرد برادر؟!مثل هميشه ؟!جيمين كي بود يعني همون كسي كه بهش فكر ميكنم؟!نه اون رفته ...رفته امريكا ...خدايا ولي چشمهاش ...عجيب به هم شبيه ان
فكرش مدام درگير بود درست از لحظه اي كه چشم باز كرد اين ادم رو به روش براش اشنا بود حالا مطمعن بود اين غريبه يك اشناست از گذشته با شك پرسيد:شما ....تو ...اسمت ...(درد داشت دستش رويه قفسه سينش فشار داد )اسمت جيمينه ...پارك جيمين ...دكتر ...؟!
تو اشنايي ....دوست بچگيه من و سهون...همون جيمين كوچولو كه من از ...اخ از دست اون بيشعورا كه...كه ميخواستن ...تجا...اخخخ

جيمين به سمتش رفت و ارومش كرد و نذاشت حرف بزنه داشت به خودش فشار مياورد استرس داشت و هيجان اين براي چانيول اصلا خوب نبود نزديكش شد بغلش كرد سرش رو بوسيد و زير گوشش شروع به صحبت كرد سريع بايد ارومش ميكرد استرس گرفته بود بايد زود بر ميگشتن به اي سي يو
جيمين:اروم ...اروم باش عكسامون تموم شد بايد سريع برگردي باهم حرف ميزنيم اروم باش من هستم كنارتم ماكس اكسيژن رو رويه صورتش گذاشت چانيول اروم تر شده بود ولي همچنان خيره به جيمين نگاه ميكرد خودش بود اين چشمها،... همون چشمهاست

جيمين به پرستاري كه تخت رو هل مياد اشاره كرد سريع تر حركت كنه و به سرعت به اي سي يو رسيدند و چانيول رو به تخت منتقل كرد
اوضاعش خوب بود جيمين خيالش راحت بود ولي بدنش به شدت ضعيف بود درد داشت و ريه اش كمي به مراقبت نياز داشت دستگاه هاي مورد نظر و وصل كردن و جيمين حالا كه خيالش از بابت شوك و استرسي كه به يكباره به چانيول منتقل شده بود راحت شد ولي زير نگاه هاي خيره و منتظر چانيول ...مجبور بود كه اعتراف كنه دوست داشت كمي اذيتش كنه ولي طبقه معمول چانيول باهوش بود مثله هميشه ،...
كنارش نشست دستش رو گرفت و با صدايه اروم نزديك به نجوا زير گوشش پسره رويه تخت شروع به صحبت كرد
جيمين:اره من همون جيمينم دوست بچگيه تو و سهون ...همون ...همون كسي كه تو نجاتش دادي از اون شبه كذايي و كابوس بچگيم ...همون كه بعد از اون اتفاق خانوادم من رو از پيشتون بردن براي اينكه كسي ندونه و تهمت نزنه ...مسخرم نكنه...نشناستم...همون كه روزه جدايي از صبح گريه كرديم ...همون جيميني كه تا پاهاتون جون داشت پشت ماشينه مامان باباش گريه كردين و ...داد زدين نرو...نبريدش...نرو...من همونم همون پسري كه با چشم اشكي به دوتا دوستش كه پشت ماشين نفس نفس ميزدن نگاه ميكرد و فكر ميكرد ايا يه روز مي رسه كه دوباره كنارشون باشه ،بوشون كنه،ترسيده بود و تو درست فهميدي ...حتي سهون با تمام حسادتاش سر تو ولي علاقشو به خودم ديدم ...من خودمم چانيول از همون اولش كه پروندتو ديدم شناختم ...
گفتي دكتر...اره هميشه ارزوم بود دكتر شم يادته ميگفتم دكترا قوين من و تو ضعيف سهون فرق داشت اون هميشه محافظ ما بود مي گفتم ميشم دكتر كه اگه زخمي شدن من باشم كه اگه مريض شدن من باشم كه اگه ....ديدي موندم سره حرفم ،...شدم دكترت
بغض راهه گلوشو بسته بود به چشمهاي شفافه رو به روش كه پا به پايه خودش مي باريد نگاهي كرد وادامه داد

Love is the reason for lifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora