Part 24

152 32 16
                                    

کریس به سالن اصلی برگشت و دو‌باکس از وسایل خودش ‌چان رو رویه میز دید ولی از سهون خبری نبود احتمال داد رفته باشه پائین تا وسایلش رو‌جمع کنه باکس هارو رو هم گذاشت و قبل از بلند کردن با تک تک بچه ها دست داد و خداحافظی کرد باکس ها رو برداشت و از در بیرون رفت
سهون بعد از رفتن کریس وسایل باقی مانده رو تویه جعبه ریخت و درشون رو بست و به سمت اتاق خودش حرکت کرد اون کار وسیله داشت بهتر بود منتظره کریس نباشه و بره اونارو جمع کنه از بچه ها خداحافظی کرد و رفت
وقتی دره واحد رو باز کرد تائو با دو خودش رو بهش رسوند و سلام‌کرد
تائو بهترین و صمیمی ترین‌ همکاری بود که داشت سر تکون داد و جعبه های خالی رو رویه میز گذاشت سهون‌ بر خلاف کریس که خیلی هم رابطه عاطفیه محکمی با همکارانش نداشت باهاشون صمیمی بود و باید امادشون می‌کرد اون شیش تا کارمند باحال داشت که با تائو میشدن هفت نفر بی نظیر مهربون مطمعن بود ...دلش براشون تنگ میشه
.
گلوش رو صاف کرد و به بچه ها نگاهی انداخت که هر کدوم داشتن کارهاشون رو با سرعت انجام میدادن و فقط تائو کنارش ایستاده و بود نگاهش می‌کرد بدون توجه به تائو شروع به صحبت کرد
سهون:خوشحالم‌میشم چند دقیقه وقتتون رو بگیریم
وقتی توجه همه بهش جلب شد با کمی استرس شروع به صحبت کرد
سهون :می دونم سال‌های زیادی رو‌ باهم گذراندیم تو سخت ترین پرونده ها کنار هم بودیم شما علاوه بر تیم من دوستای خوبه کنید
من....سخته که بگم دیگه اینجا کار نمیکنم ....
هم همه ای تو اتاق شکل گرفت اونا عاشق سهون بودن اون مهربون بود ...دوست بود ....دیگه نیست
سهون :بچه ها...بچه ها....
درسته که خیلی یهوی گفتم ولی ...مجبور شدم یعنی...اون اتفاق هم که منو مجبور کرد ....خیلی یهویی افتاد ...نمی تونم بگم ولی ...من مجبورم که برم ولی....این به این مفهوم نیست ما دیگه دوست نیستیم شما...بهترین تیمی هستید که داشتم و مطمئن باشید هیچ وقت ازتون جدا نمیشن
تائو:بعده تو تکلیف ما چی...میشه؟!
سهون:شماها همه سالها با من کار کردین همه شماها حرفه ای هستین تو کارتون نگران چی هستین هیچ پرونده ای نیست که از اینجا حل نشده بیرون رفته باشه شما بی نظیر ترین دکترهایی هستین که دیدم ...شماها می تونین بازم صدر باشین ...
و اگه به من بود تائو رو انتخاب میکردم چون  تائو کاملا میتونه جایه من باشه تا ...نمی دونم مدیریت تصمیم بگیره اون دست راست من بوده و میتونه راهنماییتون کنه اون همه زیر و بمه این کارو بلده ...نگران نباشین به مشکل خوردین هم اتفاقی نیفتاده می تونین زنگ بزنید
ولی بچه ها با استرس شروع به صحبت کردن سوزی یهو صحبت هارو قطع کرد و قاطع گفت
سوزی:تو قول دادی همیشه کنار ما می مونی
بلافاصله بعد از دنی با استرس زیاد ...همیشه فکرمیکرد با وجود سهون محیط کاره آرامی داره با اینکه شلوغ ترین قسمت و واحد اداره پلیس کار میکنه ولی بازم....
دنی: اگه نتونستیم!
نیک: من به خاطره شما انتقالی گرفتم
جین:اخه چرا الان دارین میگیم وسط پرونده !!!
سهون اجازه نداد بقیه حرف بزنن سریع بین حرفشون پرید و گفت
سهون:بچه ها من از استعداد همتون مطمعن هستم که می تونید سوزی قولم رو یادم نرفته ...دنی کی گفته نمی تونی انتظار دارم پا به پای تائو تلاش کنی بشی دست راستش تو آنقدر با تائو فاصله نداری شماها سالهاست کنار منید
نیک :تائو از من هم بهتر کمکتون میکنه
نیک با استرس بیشتر تو چشمهای سهون نگاه کرد‌و اعتراض کرد نیک:کی ...؟کو؟ تائو که داره پس می افتاده از استرس مارو میخواین...میخواین بندازین زیره دستش
سهون :نیک تو نگران حالت صورتش ننداز اون می تونه تو نگران نباش سالهاست که زیر دسته منه....
می دونید چیه شماها همه حرفه ای هستین ولی ترسو همیشه پشت من پنهان شدید و سنگر گرفتین این بهترین فرصته که بهتونین پیشرفت کنید شماها می تونید همه تون
فقط یادتون نره در کنار رقابت این رفاقته که شماهارو جلو می بره
کریس از بیرون داشت کیف می‌کرد از داشتن برادری مثل سهون سالها خودش رو‌محدود کرده بودو ادمهاذو‌نمی دید ولی چان ...
اخ ببین با این بی جنبه چیکار کردی که کل زندگیش شدن تو و دوستای تو برادره تو و ...

کای کلافه روی زمین نشسته بودو به چان خیره شده بود بیش از ده بار حموم رفته بود از صبح و باز برمیگشت میگفت بوش هست بوش رویه تنک‌هست آنقدر خودش رو‌شیته بودکه پوست بدنش قرمز شده بود کای به زور با کلی عطر هزار ترفند قانع اش کرد الان تمیزه ‌تمیزه
و حالا نشسته بود تمام لباس های اونروزش رو جلوش ریخته بودو با قیچی شروعکرده بود به پاره کردنش و هی میگفت
چانیول:این لباسا کثیفن منم کثیف بودن الان ...الانم هستم ...نه کای ...(بدون اینکه سرش بالا بیاره کای رومخاطب قرار میداد)
کای :نه کی میگه کویفی تو پاک ترین آدمی هستی که میشناسم
چان: نه کثیفم مثل...اینا ...بو میدن نه...ایکاش می‌شد نصف کنم خودمو مثل این شلوار یا این پیراهن ریزه ریز که...نباشم ...که
کای با گریه سمتش آمد و بقلش کرد حرفی نزد ...بغض اجازه نمی داد حرف بزنه فقط دعا می‌کرد سهون و کریس سریع تر برسن



«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»

دوستون دارم می دونید دیگه🙏🏻❤️

من فقط یکی خسته ام بعضی وقتا فکر میکنم که آنقدر دارم برای زندگیم میجنگم که وقتی برای زندگی کردن ندارم...

Love is the reason for lifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora