Part 23

98 33 12
                                    

بکهیون عصبی به هر دو‌که داشتن از در بیرون می رفتن خیره شد نمی دونست باید چیکار کنه پشیمون بود ولی غرورش اجازه نمی داد بروزش بده از اتاق شیشه ای به هر دو نگاه کرد به کریس که داره وسایل خودش و چانیول رو جمع میکنه و به سهون که داره با عصبانیت بهش نگاه میکنه
بعد از چند ثانیه چن وارد اتاق شد بک حوصله حرف های تکراری رو نداشت رو ازش گرفت و سرش رو رویه میز گذاشت چن کلافه پفی کرد و از اتاق خارج شد سالها بک رو میشناخت این رفتارش یعنی خودت رو بکشی صداتو نمی شنوه
اون سمت کریس عصبی داشت تمام وسایل رو تو یه کارتن بزرگ می ریخت
لوهان: بچه ها چه اتفاقی افتاده؟!!..
سوهو : چرا دارید وسایلتون رو جمع می کنید چانیول کجاست؟
کریس آنقدر عصبی بود که حوصله جواب دادن نداشت سهون نفس عمیقی کشید و گفت
سهون :داریم میریم بچه ها استعفا دادیم چان هم حالش خوب نیست یکم بهتر شد حتما سه تایی برای خداحافظی میایم پیشتون
لوهان با تعجب به سره میزش برگشت ولی سوهو متعجب ایستاد و به هر دو نگاه کرد
براش عجیب بود هم رفتارهای این چند وقته اخیره کریس هم اضطراب الانش ...براش مهم نبود ولی کنجکاو بود سال‌های زیادی عادت به این داشت که کریس رو پس بزنه بگه نه ....
الانم احساساتش تغییر نکرده بود فقط ...باید با خودش صادق می بود ...حس دوست داشته شدن رو دوست داشت اینکه کسایی عاشقش باشن بهش اعتماد به نفس میداد و از رفتارهای کریس متعجب بود...حتی از نگاه های عاشقانه اش به چان از تمام لحظاتی که قبلا کنارش بود ولی این چند ماهه نبود و حتی الان که داشت می رفت ... محال بود ...! براش عجیب تر از همه این که کریس بره ... اون چند ساله پیش که میخواستن واحدش رو عوض کنن به خاطره سوهو و دوری ازش کلی داد و بیداد راه انداخت الان بره باورش نمیشد مهم نبود اگه می رفت راحت می‌شد همیشه عذاب وجدان داشت ...الانم ...فقط کنجکاو بود اشکال نداشت بپرسه مگه نه !!!بلاخره اونا خارج از این علاقه ها باهم دوست بودن دوستای قدیمی!!
خودش و افکارش رو مرتب کرد و قبل از این که پشیمون شه صداش کرد
سوهو:کریس میشه چند ...دقیقه باهم صحبت کنیم اونجا
و به اتاق جلسات اشاره کرد
کریس متعجب سرش رو بالا گرفت اول به سهون و بعد به سوهو خیره شد براش عجیب بود این مخاطب قرار دادن ...حرف خصوصی !!سوهو عادت به تحقیر داشت این که جولو همه بهت با صدای بلند بگه نه چندش نمی خوام اما الان ...به این شکل
بی هیچ حرفی سر تکون دادوپشت بهش وارد اتاق شد و بدون توجه بهش روی صندلی نشست
کاملا حس می‌کرد دیگه به این آدمی که پشتش رو بهش کرده حسی نداره نه قلبش بی قرار بود نه استرس داشت هیچ چی انگار سال‌ها علاقه ای نبوده براش عجیب بود کریس قبلی اگه اینجا بود الان از استرس مرده بود که چی می‌خواد بشنوه ....ولی این کریس براش اهمیتی نداشت چی میشنوه دیگه احساسی نبود و انگار چشم و گوشش بهتر می دید و می شنید سالها مسخره کردن و حرف‌ها بده سوهو رو از احساسش از علاقه اش
همیشه میشنید مرز عشق و نفرت به اندازه مو باریکه اغراق بود بگه متنفره ولی بدش آمده بود
صدای سوهو افکارش رو پاره کرد...
سوهو:اتفاقی برات افتاده؟
کریس:نه چه اتفاقی؟
سوهو:حس می‌کنم کریس قدیمی مرده خیلی وقته دیگه نمی بینمش تو چشمات مخصوصا الان که میخوای بری...!
کریس:چیش عجیبه!
سوهو:تو عجیبی...؟!
کریس به حاله خودش خندید سالها همین بکهیون که بلارو سره عشقش ...! اره عشق....، کریس عاشق شده بود حسش به چان متفاوت بود با سوهو عمیق تر ،قوی تر ،شدیدتر... همین بکهیون بهش میگفت سوهو خیلی دوست داره آدم‌ها دیونه اش بشن و اون بهشون محل نده با پوزخند گفت
کریس:نگرانی چرا عاشق نیستم دیگه .... می دونی شاید نبودم یه احمق ...،
سوهو حرصی چشمان رو برگردوند و وسط حرفش پرید چطور به خودش اجازه میداد به من توهین کنه
سوهو:خفه شو ...بهتر نیستی یا نبودی ...همه شما کثیفین عشقتون هم مثل خودتون ... معلومه که تموم میشه چون دوامی نداره...
کریس به حال خودش و حماقت سالیانه اش برای عاشق این آدم بودن تاسف خورد سری تکون داد و با صدای بلند تری گفت
کریس:اره کثیف و احمق منم... که سالها دنباله آدمی مثل تو بودم یه خود پسند ،یه بد بخت واقعا حالم ازت بهم میخوره قبل شروع حرف زدنت گفتم به خودم ازت بدم میاد ...دیگه ...می دونی چرا !؟
چرا چون عاشق شدم عاشقه یه فرشته تازه فهمیدم عشقم به تو فقط حماقت بود از یه زنجیره تلاش کردن و تحقیر شدن و شکست همین هی تکرار تکرار...
اون زنجیر آنقدر تنگ و تنگ تر شد که باعث شد بکنم از گردنم پرتش کنم ...حالا از دور که نگاه کردم به همه چیز فهمیدم اصلا قشنگ نبود ... شاید عشق هم نبود ...
سوهو که بهش برخورده بود گفت
سوهو:بهتر حتما عاشق چانیول شدی هه خنده داره...!
بیخود نبود همش بهم وصل بودین!
کریس از تن صدایه سوهو فهمید عصبیه ناراحت شد که پشت چان این حروف زده خودش و جمع و جور که حرف بزنه بس بود این همه سکوت و احمق بودن ....
کریس:اره چانیول ...برای سالها تحقیری که ازت شنیدم و دم نزدم برای ... اه این بغض لعنتی
سوهو خیره نگاهش کرد عشق و تو چشماش دید نه واسه خودش برای کسه دیگه برای چان ...کاملا به یاد داشت از روزه اولی که کریس چان رو دید اون نگاهه ...عجیب ...
نگاه کریس به چان متفاوت بود و سوهو اینو کامل رصد می‌کرد به یک باره خجالت کشید نمی دونست چرا ...از خودش رفتارش کریس رشته افکارش رو برید ...
کریس :برای همه کمکام ...برام دعا کن سرش رو پایین انداخت کم آورده بود خسته بود آنقدر خسته که دیگه نمی خواست به سوهو نشون بده ازش بدش میاد و متنفره بغش شکست سرش رو پایین انداخت سعی کرد بلند شه باید می رفت پیش چان ...باید قوی می بود ...
سوهو:انگار خیلی عاشقی ...!
کریس:خیلی...خیلی زیاد ...تازه فهمیدم عشق چیه
کریس گفت و به سمت در رفت
سوهو به یک باره خالی شد براش مهم نبود نه که بلرزه یا یهو حس کنه عاشق شده نه ترسید چون کریس تنها حامیش بود تو همه چی اگه کسی اذیتش می‌کرد ...یا اگه کاراش می موند و مجبور می‌شد تا صبح کار کنه ...پول میخواست...مریض بود... گشنه بود ...خسته بود ...کریس همه جا کنارش بود ...
سوهو فقط عادت کرده بود ...
ولی باید حرفی میزد یه جورایی یهو که برگشته بودعقب ...مرورشون خجالت زدش کرده بود ...
سوهو تمام توانش رو جمع کرد که عذر بخواد کمی ترسناک بود دنیا براش بدون کریس ...درسته بدش می آمد ولی عشقش براش مثل یه سپر بود یه ...محافظ ...چند ماهی بود حسش نمیکرد
وقتی تو خیابون چند تا پسره خواستن اذیتش کنن اونروز فهمید کریس دیگه نیست ...فقط خودشه خودش
پشیمون نبود ولی ...میخواست عذرخواهی کنه کریس خیلی براش خرج کرده بود نه مالی فقط همه جوره پس عزمش رو‌جزم کرد تا قبل از بیرون رفتند کریس تشکر کنه این تنها کاری بود که می تونست بکنه... صداش کرد
سوهو:کریس
کریس ایستاد ولی دوست نداشت برگرده دلش برای چانش تنگ شده بود خسته بود صدای سوهو باز هم افکارش رو قطع کرد ...
سوهو:امیدوارم ...بهش برسی عجیبه ...حاله ...بدت ...چون به چان نمی خورد بهت بی میل باشه نترس و بهش بگو ...ثابت کن
و ببخشید اره من ...خود خواه بودم ولی خودت رو بزار جای من ...من مثل تو نیستم گرایشم ...علایقم ..جوری که بزرگ شدم ..ولی مرسی من انقدرم بی شعور نیستم که تشکر نکنم
کریس بدون حرفی سر تکون داد و از اون اتاق خارج شد تویه دلش تشکر کرد از سوهو درسته رابطه ای نداشتن ولی این کار همه چیزو بینشون قطع کرد خیالش راحت شد که می تونست به چان بگه تموم شده همه چیز ..!یعنی باور می‌کرد؟!

****^^^^******^^^^****^^*******^^^*****

بچه ها ببخشید که دیر شد من به شدت درگیر بود و ذهنم انسجام نداشت با کامنتای خوشگلتو انرژی بهم برگشت دوستون دارم ممنون

اگه اشتباهی داشت ببخشید دوباره میخونم و اصلاح می کنم😘😍🙏🏻🥳💐
😘❤️🙏🏻🙏🏻😘😍😍😍

Love is the reason for lifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora