paper cut 208

1.1K 187 313
                                    

از داخل ماشین نگاهی به خونه ویلایی رو به روم انداختم و با تعجب پرسیدم:
- اینجا کجاست؟
لبخندی زد و جواب داد:
- خونه تون
- چی؟

انگار به یه خاطره دور فکر میکرد گفت:
- یه شب که زیادی مست بود بهم زنگ زد که مثلا باهام معامله کنه گفت بهت آدرس میدم بیا دوئل کنیم اگه من بردم تو با بابا حرف بزن که دست از اذیت کردن همسر من برداره نمیتوام بیشتر از این تو جهنم نگهش دارم من که نفهمیدم منظورش چی بود ولی چون نگران شدم لوکیشن گرفتم که بیام دنبالش رسیدم به این خونه.

همون یه بار این خونه رو دیدم ولی از همون یا بار میشه حدس زد این خونه ی خودش تنها نیست. معلومه که قبل از همه این حوادث این خونه رو برای زندگی کردن با تو خریده ولی با شروع همه این چیزا هیچ وقت نتونسته سوپرایزت کنه

نگاهی به ظاهر لاکچری خونه انداختم و نفهمیدم چرا باید معلوم باشه که منم توش شریکم و بعد پرسیدم:
- چرا منو آوردی اینجا؟

- جونمیون باور نمیکنه تعویض اسلحه ها کار بابا نبوده برای همین حتی اگه از دوریت بمیره هم باز بهت میگه باید بری که تورو از خودش و بابا دور کنه اگه واقعا دوسش داری مجبورش کن باور کنه بابا و مامان کوتاه اومدن و دیگه قرار نیست کسی اذیتتون کنه شاید دست از لجبازی و اذیت کردن خودتون و نصف کره برداشت.

سرم رو پایین انداختم و فکر کردم مگه تا الان کم به سمتش رفته بودم؟ اگر باز پسم میزد اگر دوباره میگفت که من رو نمیخواد؟

کسی توی ذهنم جواب داد "جونا رو بیشتر دوست داری یا غرورت؟" معلوم بود که جواب بدون فکر جونم بود پس بالاخره تردید رو کنار گذاشتم و از ماشین پیاده شدم

جونهیون صدام زد و گفت:
- راستی اگه احیانا باز مثل بچه ها لج کرد و درو روت باز نکرد رمز درش رو احتمالا خودت بدونی
- مگه رمزش چیه؟

شونه ای بالا انداخت و گفت:
- من رمزشو نمیدونم ولی موقعی که داشتم می‌خوابوندمش هذیون میگفت که نباید نگران باشه چون اگه موبینا بیاد خودش رمز در رو میدونه

توی فکر رفتم من از کجا باید رمز در رو بدونم؟ وقتی حتی از وجود این خونه خبر نداشتم
جونهیون وسط افکارم پرید:
- من دارم میرم امیدوارم موفق باشی.

با تعجب پرسیدم:
- دارین میرین؟
- ترجیه میدم نمونم شاید بهتر باشه تنها باشین ولی موبین شی یادت باشه این آخرین کاریه که برات میکنم اونم فقط واسه اینکه دلم برای خنده های دونسونگم تنگ شده.

سری تکون دادم و آهسته تشکر کردم دستش رو بلند کرد و بعد گازش رو گرفت و رفت و من رو تک و تنها وسط یه کوچه بی رفت و آمد رو به روی یه خونه تنها گذاشت.

سمت در رفتم و به جای زدن زنگ به قفل در نگاه کردم. چرا باید رمز در خونه ای رو میدونستم‌ که حتی از وجودش خبر نداشتم؟

paper cut2Where stories live. Discover now