سلام گایزی، توی پارتای قبل کوک کلی هیت گرفت پسرم:)ت این پارت از رازهاش باخبر میشید و میفهمید کوک از قبل تر تهم، عاشق بوده... دلایلش رو میفهمید...
ممنون از اریس که این پوستر جدید رو برام زده🖤💙
کیبورد رید...(نمد چرا اینق اینو کصدستی میکنم:/)
قبل از خوندن روی ووت رو طلایی کنید و از خوندنش لذت ببرید.
دوستتون دارم.
...
لپ تاپم رو خیلی سریع باز کردم.
انقدر سریع پسوردُ میزدم که هر بار اشتباه میشد تا اینکه تونستم وارد بشم...
تو سمت راست، ایمیل جدید داشتم که از جئون جونگکوک بود...
موضوع ایمیل فقط اسم من بود...
هیچ پیامی وجود نداشت...
فقط یک فایل ورد بود...
بلافاصله اونو به قالب دیگهای تبدیل کردم تا بتونم بخونمش...
من میدونستم که این داستان منو نابود می کنه...
یه جاهایی مطمئنا که دلیل رفتار جئون و کوک رو بهم توضیح میداد.
چیزی که من انتظار نداشتم این بود که تمام آرامشم توسط این جمله از هم فرو پاشید...
مقدمه:
بچه ها به والدینشون شبیه میشن!
من پسر خونده ی حروم زاده ی برادرم هستم! (م.ت: از این به بعد باید بگیم کوک عموی ناتنیِ تهه جررر )
گیج کنندست؟!
فکرشو بکن من چه حالی شدم وقتی این حقیقت مثل بمب روم سقوط کرد!
از وقتی 13 سالم بود، این افشاگری ترسناک تنها چیزی بود که توی گوشم زنگ میخورد...
احتمالا اگه زودتر به این حقیقتِ کوچیک (!) دست پیدا میکردم، دلیل و منطقی واسه همه ی بدبختی های دوران کودکیم داشتم.
این راز قرار نبود هیچوقت برملا بشه.
برنامه این بود که من باور کنم مردی که از وقتی تونستم اولین کلمات رو ادا کنم تحقیرم میکرد، پدرمه.
وقتی مادرم رو بخاطر زن دیگه ای ترک کرد، بالاخر مامان طی یک فروپاشی عصبی گفت که درواقع چه اتفاقی افتاد که من الان اینجا هستم.
بعد از افشاگری نمیتونستم تصمیم بگیرم که کی بدتره؟
مردی که همیشه فکر می کردم پدرمه یا اهدا کننده اسپرم که هیچوقت شانس دیدنشو نداشتم...
داستان زندگی من حدودا 24 سال پیش تو گانگنام سئول آغاز شد.
اونجا بود که یک تاجر مهاجر کرهای، جئون بوگوم، دختر زیبایی رو که کارهای هنریشو توی خیابون می فروخت ، دید.
YOU ARE READING
Step Brother Dearest
Fanfiction[ پایان یافته ] وقتی که برادر ناتنیش اومد تا باهاشون زندگی کنه، هیچ ایدهای نداشت که میتونه عاشق برادر کوچیک ترش بشه. اون به همون سرعتی که وارد زندگیش شد، وارد تختش شد و اون رو ترک کرد. اما کارما اونقدرا هم مهربون نیست، بعد هفت سال، هردوشون درحالی ک...