های گایز...کم کم فیک داره یه کا میشه و پارتهام تموم میشن.
از خوندنش لذت ببرید و از اونجایی که قول داده بودم پارت اپ کردم.
....
هیونا: منظورم دیدن کوک با اونه...با لیسا
- نمیفهمم چی میگی
هیونا: من همه چی رو میدونم تهیونگ
قلبم به سرعت توی سینم میتپید.
نفسم خیلی گرفته بود، خدایا ممکن بود اون لحظه بمیرم؟!
حرفهایی که مادرم میزد چیزی نبود که بشه چشم پوشی کرد...
- در...درمورد چی حرف میزنی...تو چی فهمیدی مامان...
هیونا: من همهی اتفاقاتی که شب قبل از رفتن کوک به سئول بین توئو کوک افتاد رو میدونم...
قاب عکسی رو که توی دستهام نگه داشته بودم رو گذاشتم روی تخت چون از شدت شُکِ اون چیزی که شنیدم دستهام می لرزیدن و ممکن بود از دستم بیفته زمین و بشکنه...
- چی؟هیونا: من اون روز صبح زود بیدار شده بودم...
دستِ نرم و آرامش بخشش رو روی گونهام گذاشت.
هیونا: و دیدم که کوک از اتاقت زد بیرون و به اتاق خودش رفت...عصر همون روز بعد از اینکه از خرید برگشتمو اومدم به اتاقت تا از حالت مطمئنشم و دیدم که نیستی چون بیرون رفته بودی...من یه روکش کاندوم توی اتاقت پیدا کردم و هم چنین روی پارکت ها...
صداش رو صاف کرد و سعی کرد جلوی خندش رو بگیره...
هیونا: اهم...اسپرمتون...بود...تو بعد از رفتن کوک تمام هفته افسرده بودی و من میخواستم بهت نزدیک بشم و بهت کمک کنم تا از اون شرایط بیرون بیای اما نمیخواستم خجالت زده یا مضطربت کنم و نمیخواستم جئون از این ماجرا بویی ببره...چون مطمئنن جنجال جدیدی درست می شد و مطمعنن به حستون اهمیت نمیداد...همش به خودم میگفتم که تو دیگه یک پسر بالغی که به سن قانونی رسیده و اگر لازم بود خودت جمعو جورش میکردی...به هرحال گرایشت به من مربوط نمیشه...چون تو یه مرد بالغی و من فقط مادرتم...
با بهت به مادرم نگاه کردم، اون فرشته بود؟
قبل اینکه متوجه بشم غریزی در آغوشش کشیدم و اون فقط دستمو لمس کرد.
- واو من واقعا نمیتونم باور کنم که تو تمام این مدت میدونستی...هیونا: اون فرست سکست بود...نه؟
- آره اولین بارم بود
اون دستمو میون دستهاش گرفت و فشرد.
هیونا: متاسفم که کنارت نبودم
بین ابرو هام چینی بوجود اومد...
- اشکالی نداره مامان تو اصل قضیه فرقی نمی کرد...
هیونا: خب...اون فقط یه سکس بود یا چیزی بیشتر از اون؟؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
Step Brother Dearest
Fanfic[ پایان یافته ] وقتی که برادر ناتنیش اومد تا باهاشون زندگی کنه، هیچ ایدهای نداشت که میتونه عاشق برادر کوچیک ترش بشه. اون به همون سرعتی که وارد زندگیش شد، وارد تختش شد و اون رو ترک کرد. اما کارما اونقدرا هم مهربون نیست، بعد هفت سال، هردوشون درحالی ک...