دقایقی گذشت.اون بعد کاری که باهام کرد تلاش کرد تا منو بغل بگیره.
- کافیه کوک...بزار تو...تو حال خودم باشم...
کوک: متاسفم...
سری تکون دادم...
پیرهن سفید رنگم رو روی پاهام کشیدم...
ازش ترسیده بودم...
ولی این کارای محتاطانه هم فقط نمایشی بود...
چون نگاهش هم توی خونم لذت و شهوت رو تزریق میکرد.
دستهاش رو روی پاهام گذاشت.
پوستمو ماساژ داد و آروم لبهاش رو کناره لبام گذاشت و بوسه زد.
کوک: دردت بی مورد بود...
دستش رو دور کمرم حلقه کرد.
کوک: میبخشیم؟
- کافیه کوک...
ازش خواستم جدا شم، اما دستاش ممانعت میکرد.
- کارمون درست نیست...من نمیخوام نفر سومه رابطتون باشم...
کوک: نیستی...
- چرا هستم! تو نمیفهمی داری مثل یه لاشی باهام رفتار میکنی؟ یه پسر فاک هد که کارش فاکِ چی از اشتباه میدونه؟
صدای کوک هم بلند شد.
کوک: این فقط یه رابطه غیر مستقیم بود! فقط یه سکس معمولی!
- هیچی نگو... هیچی!
چشمام شروع به خیس شدن کردن.
کوک اشکهامو پاک کرد.
کوک: گریه نکن...
سرمو پایین انداختم.
- بیخیال...
کوک: بیا به خواستهات عمل کنیم... قانون کارما رو شنیدی؟! قانونش اینه...وقتی عاشق میشی...همیشه گیرِ یه...لاشی میوفتی...و وقتی لاشی میشی گیرِ یه عاشق...من همون لاشیی هستم که تو بی گناه گیرش افتادی...
لبخندی زدیم.
- میدونی من همیشه آرزوم بود که داشته باشمت...برات رویا میبافتم...
نگاهمو روی نقطه ی محوی زوم کردم.
- هرروز که میگذشت...ساعت ها توی ذهنم برای داشتنت نقشه میکشیدم و میگفت...« یه روزی دوست پسر اون پسری میشم که همه ازش بدشون میاد »
لباسمو پایین تر کشیدم تا روی عضومو بگیره.
- اون پسر همیشه باهام بد بود... میگفت دوستم داره... من هرجوری هم دوستم داشت من خیلی بیشتر دوستش داشتم...
کوک: چرا...؟
- چون فکر میکردم تو مال من میشی و روزی میرسه که اسمامون کنار هم...نه برای هیچ چیز فقط برای عشق کناره هم چیده شه...
![](https://img.wattpad.com/cover/249307537-288-k609139.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Step Brother Dearest
Fanfic[ پایان یافته ] وقتی که برادر ناتنیش اومد تا باهاشون زندگی کنه، هیچ ایدهای نداشت که میتونه عاشق برادر کوچیک ترش بشه. اون به همون سرعتی که وارد زندگیش شد، وارد تختش شد و اون رو ترک کرد. اما کارما اونقدرا هم مهربون نیست، بعد هفت سال، هردوشون درحالی ک...