Part 11🍨

6.9K 814 321
                                    

خب اینم از پارت...

لذت ببرید...

پارت بعد اسمات داره.

دوستون دارم.

____

میتونستم بوشو حس کنم و بگم دقیقا پشت سرمه.

حتی قبل از بوش، بدنمم میتونست حضورشو حس کنه.

پنجره ی کلیسا باز بود و باد رایحه ی سیگارشو به رخم می کشید.

تنها رایحه های دیگه، بوی شمع سوخته، لیلیوم و مواد غسال خونه بود.

من ، جسیکا و مامان روی جلوترین نیمکت نشسته بودیم.

سرمو چرخوندم و دیدم کوک کنار جونگهیون و میونگ نشسته.

اونا یه چند دقیقه بعد از ما رسیده بودند.

یه پیراهن مشکی که دکمه های اولش باز بود و سینه‌اش رو به نمایش میذاشت و کت شلوار بدون کروات تنش بود و با سر پایین، نشسته بود.

یا کلا نفهمیده بود دارم دیدش میزنم یا اینکه تظاهر می کرد نفهمیده.

نصف جمعیت دیروز هم نیومده بودند و با توجه به فاصله و ترافیک، طبیعی به نظر می رسید.

سرود کلیسا شروع شد و موسیقی، مامانمو به گریه انداخت.

کشیش، شروع به حرف زدن درباره ی جئون کردی و وقتی به کلمه ی ( پدر خوب ) رسید، ماهیچه های بدنم، منقبض شدن.

از نظر فنی، اگه رابطه ی کوک و جئون، نرمال بود، کوک الان باید بلند می شد و می رفت تا صحبت کنه.

نمی تونستم تصور کنم اگر کوک میتونست هرچی بخواد بگه، چیا می گفت.

به هرحال، کوک جدی و اروم اونجا نشسته بود.

گریه نمی کرد اما سرشو هم بالا نمی اورد.

فقط بود.

و همین بودن از کلا نبودن، به نظرم بهتر بود.

به خاطر این میتونستم بهش جایزه بدم.

مراسم به سرعت انجام شد و اخرش، کشیش، ادرس محل ادامه ی مراسم رو داد و اضافه کرد که خانواده ی مرحوم، خوشحال میشن اگه ازتون با یه وعده ی غذایی پذیرایی کنند.

کوک، جونگهیون و چند مرد دیگه رو که از دوستای جئون بزرگ بودن تماشا کردم، در ادامه تصمیم گرفتم باهاشون همراه شم و کناره کوک باهم، تابوت رو برداشتیم.

کوک همچنان هیچ حسی بروز نمی داد.

مامانم، اشتیاقی نداشت تا از لیموزینا استفاده کنه و در نتیجه با ماشین جیمین، راه افتادیم.

جونگهیون، میونگ و کوک هم، توی ماشین پشتی، دنبالمون می اومدند.

وقتی به قبرستون رسیدیم، همه دور قبر جمع شدیم.

Step Brother Dearest Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang