فصل 5

444 61 2
                                    

نایل در رو باز کرد منم دنبالش رفتم.رفت سمت در اتاق هری و اروم در رو باز کرد...

(بعد از چند دقیقه)

در رو که بست اومد تو اتاق:بیا!! کتاب اوردم!

-افرین دمت گرم.

نایل پرید روی تخت و با پستش بغلش رو نشون داد به این معنی که بیا بشین منم رفتم.بغلش نشستم.

-خوب چه داستاتی هست?

-چند تا هست...سفید برفی،زیبای خفته،پری دریایی،دیو و دلبر.

-نایل!!!

-بله!!!

-این چیه اوردی مگه اینجا مهدکودکه اخه?!

نایل قیافشو مظلوم کرد و گفت:این اولین کتابی بود که دیدم رو میز بود!(همون کتابی که دیده بودم توی اتاق هری)

-پس بگو چرا هری قایمش میکرد ههه....خیلی خوب بخون!

-کدومو?

-سفید برفی

-باش!یکی بود یکی نبود...

حدود یک ساعت کتاب خوندیم:خب باقیش باشه واسه بعد...شب بخیر پرنسس.

-باشه شب بخیر نایل.خواب های خوب ببینی

-تو هم همین طور.

*******************

صبح که از خواب پاشدم ساعت 9 بود.وسایلم و برداشتم و یواشکی رفتم تو حموم.صورتمو شستم و بعدم رفتم دست شویی.همه خواب بودن رفتم تو اتاق و لباسم رو پوشیدم.یه شلواری که رنگش بین شبز و ابی بود پوشیدم.با یه بلوز که دور دوزیش همرنگ شلوارم بود.و پر از خال خال های رنگی.

اما بعد از این که پوشیدم پشیمون شدم.مگه می خوام برم بیرون?! پس یه لباس تو خونه پوشیدم یه شلوارک جین که بند داشت با یه تی شرت زرد.قسمت جلوی موهام رو هم به سمت عقب با کش بستم . باقیشون باز بودن. جوراب سفدم پان کردمو رفتم بیرون!

در اتاق هری رو باز کردم هنوز خواب بود.اومدم پایین و رفتم اتاق مهمون خالی بود.رفتم تو اشپزخونه نایل داشت صبحونه درست می کرد وقتی بهش صبح بخیر گفتم لبخند زد و گفتم که بیام و صبحونه بخورم.وسط صبحونه بودیم که گفت:اینترنت و دیدی?

-نه چطور چی شده مگه?

-همون موقع هری با شرت دوید و داد زنان گفت:هستی هستی نایل بیاین ببینین چه غوغایی تو اینترنت همه جا عکسای منو هستی ...ههه ایول!

یهو پرید بغلم کرد:واقعا دستت درد نکنه خندیدم:خواهش میکنم

نایل:فقط قرار بود کمکت کنه هز.

هری سریع خودشو جمع و جور کرد:اره فقط قراره کمک کنه.فقط امروزم باید بریم بیرون.راستی من توییت کردم!هستی دستتو بیار

-چرا?

-بیااار!

-دستمو گذاشتم کنار دستش رو میز هری موبایلم رو برداشت و یه عکس گرفت بعد رفت تو توییتر:می خوای چیکار کنی?!

-واسا

عکسو اپلود کرد و زد:یه روز خوب با عشقم.

-هی این چیه میزنی?!

-بعدم خودشو تگ کرد:اهان درست شد!

-دیوونه شدی?این چیه دیگه?!

-می خوام همه بدونن دیگه!

-وای خدایا هری رو شفا بده!

-می خواست بده زود تر داده بود

-ااا نایل مثلا داداشتما

-خب این که دلیل بر این نمیشه که دیوونه نباشی!

*****************

بعد از صبحونه رفتم بالا و تاپ مشکی با کت مشکی و شلوار مشکی که کمربند طلایی داشت پوشیدم.موهاهم دور و برم ریختم تا پایین کمرم میومد.با یک کیف با بند کج.عینکم رو هم برداشتم.رفتم پایین و منتظر هری شدم.

هری یه پیراهن قهوه ای با یه کت و شلوار مشکی پوشده بود.لباسش خیلی برام اشنا بود.

از پله ها اومد پایین و با لبخند گفت:چیه?! اشنا بنظر میاد?

-اره خیلی!

-خب چون تو MTV video awards سال 2013 پوشیده بودم مثله همینو.

-اهان! اره راست میگی اتفاقا پوسترشم تو اتاقم دارم!

-جداً?!

-اره!

از نایل خداحافظی کردیم و راه افتادیم به محض خروج از در کلی پاپاراتزی رومون جمع شدن و شروع به سوال پرسیدن کردن:چند وقته که باهمین،اسم دوست دخترت چیه،چند سالشه،اهل کجاست،کی اشنا شدین و کلی سوال دیگه!

هری در ماشینو برام باز کرد به بدبختی سوار شدم بعد اینکه سوار شدیم اینقدر پاپاراتزیا زیاد بودن که نمیشد حرکت کرد ولی بالاخره راه افتادیم.اصن نمیدونستم کجا داریم میریم:کجا داریم میریم?!

-میریم که با دوستام اشنا شی!

-منظورت...

-اره..لویی و زین و لیام

-خب من که اونا رو میشناسم

-اره ولی اونا تورو نمیشناسن..البته اول میرمی خونه مامان اینا!

-اوه جداً?

-چرا زودتر نگفتی.اخه من با این لباس خیلی خوب نیستم!

-پس چرا پوشیدیش?

-خب نمیدونستم که می خوام مامانتو ببینم

-حالا چه فرقی می کنه?!

*******************

دم یه خونه رسیدیم خونه جالبی بود نه مثل خونه هری گنده و نه خیلی کوچک بود.کاملا نرمال هری پیاده شد،منم پیاده شدم.هری دستمو گرفت تعجب کردم بعد با چشماش به اون ور خیابون اشاره کرد یه نفر داشت عکس میگرفت:باید عادت کنی

-اره ولی سخته

رفتیم جلو هری در زد.در که باز شد یه خانم میانسال با یه تاپ ابی و شلوار سفید و موهای باز قهوه ای پرید بغل هری.و کلی خوشحال بود.مامان هری بود.خدا رو شکر اینا رو میشناسم که همه ی اینا از صدقه سری دایرکشنر بودن بود.

Drunk In "Love"Where stories live. Discover now