فصل 8

367 54 3
                                    

در رو بستم...اوف...اصلا یه روزم فکرشو نمیکردم که بخوام با وان دی برم نیویورک.خدا میدونه تا حالا چقدر فحش خوردم! لباسم رو عوض کردم.یک دامن فیروزه ای با یک تاپ سفید موهام هم بالا بستم.اومدم لباسام رو جمع کنم اما...از اتاق اومدم بیرون و روی پله ها وایسادم.
-هری!!
-بله
-لباسای من کجان و کلا وسایلم?
-اهان اینجاست
-کجا?
نایل:من جمعشون کردم برات.(و یک چشمک تحویلم داد)
-اوا مرررسی!خیلی لطف کردی.جوجه طلایی!
-منم کمکش کردم(همون موقع نایل زمزمه کرد:به من گفت جوجه طلایی!)
-ههه مرسی هری!
هردوشون لبخند زدن وای دلم یه جوری شد...خاک به سرم نباید احساسم رو به هری تشدید کنم.نه...نه..نباید این اتفاق بیوفته.
***************
به محض پیاده شدن کلی پاپارازی ریخت رومون....وای که چقدر فلاش چشمم در اومد.هری دست منو گرفت سریع رفتیم دن گیت.همه دخترا جیغ میزدن...خندم گرفته بود.به نایل که پشتمون بود نگاه کردم اونم خندش گرفته بود.اما هری کلا خیلی جدی شده بود.پاسپورت هارو که نشون دادیم و وارد سالن شدیم تعداد فن ها کم شد. هری دستم رو ول کرد.نایل زد به هری و گفت:اونجان و با انگشتش به یه جا اشاره کرد.لوییس ، لیام ، زین ، الینور و سوفیا اونجا بودن.پری کجا بود?! رفتیم جلو سلام کردم همه سلام کردن یهو هری بازو های منو گرفت و گفت:دوستان،هستی...هستی،دوستان
لوییس:نمیخواد توضیح بدی! ماشالا سرچ که میکنیم همه جا هستید.
همه خندیدیم.پسرا و الینور و سوفیا همه داشتن حرف میزدن و من ساکت بودم.
یهو لیام گفت:چه قدرم ساکته!
لبخند زدم مثکه هنوز منو نشناخته!نایل گفت:نه اتفاقا الان اینجوریه وگرنه کلا مختو می خوره!
-ااا نایل!خیلی نامردی!
-ولش کن اینارو از خودت بگو.من الینورم. و دستش رو به نشانه دست دادن دراز کرد. باهاش دست دادم.
-من یه دایرکشنرم!
-اوه تعریف خیلی کاملی بود!
خندیدیم.سوفیا اومد و گفت پس واجب شد که تو هواپیما کنارهم بشینیم!
-حالا یه جور میشینیم دیگه.راستی پری کجاست?
-اهان اون فعلا نمیتونه بیاد بعدا می اید.
-اهان بیچاره زین!
-واااو
-چیه ال?
-هیچی فقط از این حرفا جلوی پری نزن.
-چی??نه منظورم اون نبود.
-حالا از ما گفتن بود.
دینگ دینگ دینگ:مسافرین محترم پرواز 6523 به مرکز نیویورک لطفا هرچه سریع تر به گیت شماره 4 مراجعه نمایید.
****************
ما فرست کلاس بودیم.موقع نشستن نایل گفت:بیا کنار من!
اما هری گفت:نه نایل اگه کسی ببینه ناجور میشه. دسته منو گرفت و رفتیم نشستیم. به نایل نگاه کردم اون همچنان زل زده بود شونه هامو به نشانه نمیدونم بالا انداختم......
هری تمام مدت با گوشیش ور میرفت دیگه خسته شده بودم..
-چرا همش سرت تو گوشیته?
-خب چیکار کنم?
-من حوصلم سر رفت!
-خب با گوشیت کارکن!من که مب خوام بخوابم.
ابروهامو بالا انداختم.
-چیه?
-هیچی
از بغل هری پاشدم رفتم دم صندلی نایل و زین:زین میشه بری پیش هری بشینی لطفا
-ممم...باشه
-مرسی!
هری نگاهی به زین انداخت و گفت:تو اینجا چیکار میکنی زین?
-هستی گفت بیام پیشه تو.
-چی? هستی!
-بله!
-بیا اینجا.
-من سگت نیستم.
-واای خدایا باشه پس.
نشستم پیش نایل.
-سلام جوجه طلایی!
-اوا سل..ام شنوری دو.
-چی??
چیزی که تو دهنش بود رو قورت داد:میگم اوا سلام چطوری تو?
-اها خوبم چی می خوری?
-مارشمالو!
-به من هم میدی?لطفا لطفا لطفا!!!
-اما...من....آه...باشه.
-مرسیی
در طول پرواز اهنگ گوش دادیم و حرف زدیم درباره خانواده ها و همه چی و بعدش خوابیدیم.

Drunk In "Love"Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt