فصل 4

425 61 4
                                    

نمیدونم چرا ترسیده بودم اگه کسی بود ک نباید باشه...یعنی اصلا نمیدونم.

هری ماری رو صدا کرد ولی صدایی نیومد.هری به ساعت نگاه کرد:اه ماری رفته!

رفت سمت در من از آشپز خونه نگاه میکردم وقتی هری در رو باز کرد یه صدای آشنا اومد بعد یکی پرید بغل هری! بسر بود...به محض اینکه هری کنار رفت...نایل بود! وای خدایا شکرت.

هر دو می خندیدن نمیدونم چرا اما به محض اینکه  منو دید که اومدم سلام کنم خندش خشک شد زد به هری و گفت : قبول کرد?!

-اره گفتم که.

-تو کی گفتی?!

-ا سره غذا گفتم

-تو میدونی وقتی گشنمع مغزم کار نمیکنه!

-ههه سلام من هستی ام!

-سلام پرنسس.خیلی نازه هری!

-هری محکم زد پشت نایل:نایل اون فقط قرار کمک کنه.راستی هستی نایل هم اینجا میمونه جون ازه از ایرلند اومده!واسه ضبط اهنگ.

-اوه چه عالی فقط یه سوال کجا می خواد بخوابه?

-اتاق مهمون!

-چی?!من تو اتاق مهمون نمی خوابم من اتاقم رو می خوام.

-خب اونجا دیگه هستی می مونه.

-اگه می خوای من میرم اتاق مهمون ایراد نداره ها!

-نه بابا منظورم اینکه با هم تو اتاق باشیم. و بعد یه چشمک تحویلم داد.

همه زدیم زیر خنده.رفتیم تو حال هری چای آورد.

من:من دوست ندارم!

نایل:منم ندارم برن قدش هستی،هری خودت بخور...تنها!

کل شب رو خندیدیم . حرف زدیم...خیلی خوب بود.

نایل:راستی هستی تو چرا اینقدر موهات بلنده?!

-خب اخه من 8 سال که موهامو کوتاه نکردم از اول دبیرستان.

-اوووه چه بیکار!

-مرسی.

-نه منظورم این نبود.

-ههه می دونم.

-خب دیگه نایل برو بخواب هستی تو هم با من بیا بالا که بخوابیم!ساعت 12.

-راستی مامانت اینا نیومدن چرا?

-گفت که براشون مهمون اومده.

-اهان!

-بچه ها شب بخیر.

-من و هری:شب بخیر نایل!

من و هری هم پاشدیم رفتیم سمت بالا دم در هری دست تکون داد و گفت:شب بخیر پیشی!

لبخند زدم و گفتم:شب بخیر فرفری

-نیست تو اصن فرفری نیستی!

-ههههه شب بخیر.

                             ****************

لباسم رو عوض کردم چرا خوابم نمیبره.نشستم جلوی اینه و شروع به شونه کردن موهام کردم! لبخند زدم باورم نمیشد منو هری و نایل باهم تو یه خونه ایم. این اتفاق فقط یه بار تو زندگی میوفته!

همون طور تو فکر بودم که یهو در باز شد.برگشتم نایل سرشو اورد تو:سلام خوشگله تو هم بیداری?!

-اره خوابم نمیبره!

-منم،میشه بیام تو?

-اره حتما!

-چی کار میکنی?

-موهامو شونه میکنم

-اخه مگه موهای تو هم شونه میشن?

-اره چطور مگه?

-اخه خیلی فره. هاهاها

هر دو خندیدیم.یه لحظه چشمم به لباس نایل افتاد.داشتم از خنده میمردم.

-وای این چیه پوشیدی.  یه لباس خواب ابی روشن با خرس های صورتی روشن.

-چیه مگه..سلیقه دوست پسرته!

-نایل خودت میدونی که هری دوست پسرم نیست!

-حالا حداقل بقیه که این طور فکر میکنن.

-اره واقعاً

سرم رو پایین انداختم.

-ناراحت شدی?

-چی?نه دارم موهامو شونه میکنم.

-بده بابا بلد نیستی!

نایل اومد و شونه رو گرفت: بیا رو تخت.

رفتم لبه تخت تشستم.موهامو گرفت تو دستش و شروع کرد به شونه و بعد هم بافتشون.

-بیا اینم از موهای شما

-مرسی عزیزم!

-بعله??عزیزم!!

-منظور خاصی نداشتم!

خندیدیم.یهو نایل گفت:میدونی خیلی خوشگلی!خییللیی!!

من:مرسی،البته ایتقدرم که میگی نیست.

-چرا هست.کتاب داری?!

-نمیدونم،هری قبلاً اتاق رو درست کرده بوده.

-اهان خب بیا. خب بیا الان می گردیم.هری چه قدر خوش شانسه اه اه اه.

نایل پاشد و تک تک کشو ها رو باز کرد:اا بی ادب اون رو نبین!

-ههه باشه!کتاب نداری که!بذار الان برمیگردم.

-کجا میری?

-اتاق هری

-نه نرو

-ا واسا!

Drunk In "Love"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang