فصل 16

331 49 2
                                    

خب بریم.
-بریم!
با هری سوار اسانسور شدیم.هنوز دگمه رو نزده بود که یادم افتاد قرار بود برم پیش نایل.
-یه دقه وایسا.
دویدم تز اسانسور بیرون.رفتم دم در نایل و در زدم:سلام نایل ببین ببخشید شرمنده من الان دارم با هری میرک بیرون نمی تونم بیام پیشت...
-نفس بکش
-اره می خواستم بگم می خوای با ما بیای?
-ها?باشه وایسا.
-پس تو لابی منتظریم.
-خیلی خب.
رفتم تو اسانسور.هری دکمه رو زد و یه مدت ساکت بود بعد پرسید:خب چی کار کردی?
-اخه قرار بود برم پیش نایل اما چون نمیشه بهش گفتمبیاد با ما.
-با ما?..اها باشه.
رفتیم لابی.یهویی یه فکری زد به سرم.پریدم رو کول هری.
هری تعجب کرد:ا چی کار میکنی?
رفتم دم گوشش:پاپارازی.
در اصل پاپارازی اونجا نبود.اما خب حداقل باید بعد از این مدت یه ذره سو استفاده میکردم.هری با دستاش پاهام رو گرفت همه توی لابی داشتن ما رو نگاه می کردند.سرم رو گذاشتم روی شونه هری.حس خیلی خوبی بود که روی پشت هری باشی.به سمت اسانسور نگاه کردم نایل داشت میومد پایین.گردن هری رو گاز گرفتم.بعد پریدم پایین:ایییییی نانرد خیلی درد داشت!
خندیدم.نایل اومد بعد با هم از هتل خارج شدیم.
**************
تمام فروشگاه های منطقه رو زیر رو کردیم.هری همش اصرار داشت که گرون بخریم اما من زیر بار نمیرفتم...رفتیم توی یک فروشگاه که خیلی بزرگ یود.زیاد از حد.رفتیم سمت کفس ها چشمم به یک کفش نقره ای افتاد خیلی خوب بود.برش داشتم قیمتش خوب بود. داد زدم:هری!نایل! من یه کفش خوب پیدا کردم!
نایل:قشنگه چند هست?!
-100$نسبت به اونایی که دیدیم خیلی بهتره.
هری:نه خوب نی 100$ اشغال.
نخیرم اصنشم من همینو می خرم خودمم پولشو میدم.
نایل:ببین هری من جات بودم قبول میکردم.وقتی میگه اصنشم یعنی دیگه حرفی نباشه!
وچشمکی بهم زد.لبخند زدم.هری سرش رو انداخت پایین و دستش رو سمتم دراز کرد که یعنی کفش رو بده به من.منم کفش رو تحویلش دادم.رفت و صندلی رو کشید سمت من و بعد یه نفرو صدا زد و گفت:38.
مرد با یه جعبه اومد و یه لنگه رو داد به من تا بپوشم.منم مشستم روی صندلی و امتحان کردم. اون یکی هم پوشیدم اون هم اندازم بود.راه رفتم هم راحت بود:خوبه خیلی خوبه!
هری:چه بلند شدی!
-هری مگه من کوتوله بودم?
-نه ولی کوتاهی!
-اااا تو درازی بعدمشم من فقط 10 cm با تو تفاوت دارم.
-13تا
-حالا!
-خب می خوایش?
-اره اینو میخوام خودم بخرم.
-نه خیر!
-نه و ....
نایل پرید وسط و دستشو گذاشت روی دهنم:تصلا چطور من بخرمش پیراهن از هری کفش از من!
ویه لبخند گنده تحویلم دادکفشارو برداشت و رفت سمت صندوق...
*************
خودمو انداختم روی کاناپه 2 ساعت دیگه باید میرفتم ارایشگاه برای مراسم حاضر شم یه جوری بودم.انگار اضطراب داشتم.دلم بهم میگفت که امشب قرار اتفاق خاصی بیوفته.خب قلبم خیلی اوقات راست میگه!اما امیدوارم اتفاق خوبی باشه.دلم برای سونگ یی و کیونگ جون تنگ شده بود.همین طور دانشگاه. اگر مامان بابام می فهمیدن که توی این مدت اصلا دانشگاه نرفتم کلمو میکندن!
خدا رو شکر هر سری زنگ میزدن من کلی چرت و ورت سرهم می کردم...!
صدای در اومد.در رو باز کردم.الینور و سوفیا بودن:سلام بچه ها!
الینور:سلام هستی! میشه بیایم تو?!
-اره حتما.
-نشستیم روی زمین الینور و سوفی کیف های کوچولوشون رو گذاشتن وسط.
من:اینا چیه?
سوفی:لاک.
-لاک?مگه نمیریم ارایشگاه?
الینور:چرا!اما لاک رو خودمون میزنیم.خب حالا چه رنگی میزنی?
-فرق نداره راستش نمیدونم.
سوفی:بنظرم از اونجایی که لباس سورمه ای و کفشت نقره ای بهتره نقره ای بزنی.
الینور:اره منم موافقم نقره ای خوبه.
من:خیلی خب پس

Drunk In "Love"Où les histoires vivent. Découvrez maintenant