فصل 6

401 56 2
                                    

وقتی سلام و احوال پرسیش با هری تموم شد بالاخره متوجه من شد!
-اوه سلام شما باید هستی باشید.
-بله خوشبختم خانم استایلز!
-خواهشا راحت باش عزیزم به من بگو "آن"
و بعد بغلم کرد منم بغلش کردم و هردو بهم لبخند زدیم.
:مامان میشه اجازه بدی بیایم تو!
-ههه بیاین
وارد خونه که شدیم مامان هری داد زد:جما!!!رابین!!! بیاین هری اومده!
رابین (پدرخوانده هری) اومد و هری رو بغل کرد و با منم دست داد. اما جما به محض اومدن پرید و منو بغل کرد!
-سلام خوبی هستی?از دیدنت خوشحالم من جما ام خواهر بزرگ هری اینجا خونمون و من ....
-جما جما بسه!هستی خودش میدونه! دایرشکنره
من دیگه نتونستم جلوی خندمو بگیرم و شروع کردم به خندیدن.یهو همه با تعجب بهم نگاه کردن منم با خنده گفتم:وااای..خیلی...خوب بود...
کم کم هری هم خندید و جما هم شروع کرد به خندیدن و آن و رابین لبخند زدن.توی خونه هری اینا چند ساعت موندیم و من از خودم براشون گفتم.
ناهار خوردیم و بعد ناهار حدود ساعت 3 بیرون اومدیم! سوار ماشین که شدیم موبایل هری زنگ خورد. نایا بود!
-سلام خوبی?...بفرما...اوه اره...باشه باشه اومدیم.
من:چی شده?
هری:اصلا حواسم،نبود که امروز مصاحبه داریم میریم خونه الان.
-اهان باشه!
به شمت خونه راه افتادیم تو راه هری گفت:نمیدونستم رتبت اینقدر خوب شده.واقعا افریت.الانم که داری داروسازی می خونی دمت گرم.
خندیدم:مرسی! تو بقیه راه حرف نزدیم.رسیدیم خونه و وارد خونه که شدیم نایل با جیغ و داد گفت:هستی!!سلام خوبی چیزی هم اوردی من بخورم?
-اااا نه!ببخشید نمیدونستم چی میخوای.
-نه ایراد نداره...ناراحت نباش.هری بجنب باید حاضر شی.هستی متاسفم باید امشب تنها باشی!
-خب نمیشه من برم خونه دوستم?
هری:اره میتونی چرا که نه!
-راستی مثل اینکه اسم شماها شده "هرتی"خیلی ضایعست خخخ البته یه سریاهم میگم H.H.
من:وای چه نابود!اخه اینم اسمه?
هری:خب بیچاره ها حق دارن اسمامون خیلی شبیه همه!
***************
رفتم تو حال و تلویزیون رو روشن کردم.هی کانال عوض میکردم تا روی یه کانال وایسادم داشت منو هری رو نشون میداد.بعد از مصاحبه هایی که تاحالا داشتم برای چیزهای مختلف این اولین باری بود که خودم رو تو تلویزیون میدیدم.ناخوداگاه خوشحال شدم. درست مثل یه رویا بود من تو عمرم تصور نمیکردم حتی تو کنسرتشون برم اما حالا همه فکر میکردن که من دوست دختر هری ام.
هری و نایل اومدن پایین.
نایل:میخوای برسونمت?
من:نه مرسی خودم می خوام برم!
هری:باش ولی ادرس رو اس کن شب میام دنبالت.
من:....باش!خداحافظ
هری:خداحافظ اوه راستی بیا اینم کلید اینجا. و بعد یه کلید نسبتا کوچک بهم داد.
نایل:خداحافظ مواظب خودت باش. و یه چشمک زد.
-نایل!!!! هههه خداحافظ
هری:راستی بعدا میریم وسایلاتو از خونتون بر میداریم خداحافظ.
-باشه خداحافظ
وقتی هری و نایل رفتن،رفتم طبقه بالا و لباسمو عوض کردم یه بلوز سفید با ژاکت ابی کوتاه جین و شلوارک جین پوشیدم و موهام رو هم کلیپس زدم موبایلمو برداشتم و به سون یی زنگ زدم!
-بله?
-سلام خوبی?
-اوا سلام چه خبر کجایی?
-داستانش طولانیه خونه ای?
-اره بیا منتظرم!
-باشه پس میبینمت.
****************
زنگ در رو زدم و کیونگ جون در رو باز کرد:سلام!!چه عجب از این ورا?
-ههه سام علیک میشه بیام تو?
-اره حتما!
وارد خونه شدم.سون یی پرید بغلم:دلم برات تنگ شده بود
-وا خوبی مگه چند روزه منو ندیدی?
-خب زیاد نیست ولی خب تو این چند روز حتی یه زنگ هم نزدی چیزی شده?!
کل داستان رو براشون تعریف کردم.و کم مونده بود شاخ دربیارن.
سون یی :واااای خدای من چرا زگدتر نگفتی.دیوونه به تو چه ربطی داره که کمکش کنی?
کیونگ جون:مبارک باشه ایشالا سرهمین با هم ازدواج میکنین.
من:خفه شو دیوونه!ببین سون یی منم اولش همین فکرو کردم اما بعدش دلم براش سوخت.
سون یی:بایدم بسوزه بالاخره ادم دلش واسه کسی که دوسش داره میسوزه!
-ا سون یی حولست باشه لو ندی جلوش!
-باشه ولی تو خودت که میدونی از پس فردا امتحان ها شروع میشه!
-اره کاشکی زودتر تموم شه.راستی من دیگه نمیام رستوران.
-چرا?!
-هری گفت
-بعله....باشه!
کل شب رو حرف زدیم و خندیدیم و البته مصاحبه وان دایرکشن تو تلویزیون هم دیدیم.من دقیقا نگاه نکردم چون ذهنم مشغول بود به خاطر اون قسمتی که مصاحبه گر به هری میگه:خب هری این دختره کیه?!! ;-)
و عکس منو هری روی صفحه اومد. و بغلش هم عکسی که از دستامون انداخته بود اومد.
هری یه نگاه به عکسا کرد و لبخند زد سرش رو پایین انداخت و بعد سرش رو اورد بالا و گفت:اون همه چیز منه! و همه شروع کردن به جیغ. زدن و دست زدن.پسرا همه خندیدن!
-پس منظورت اینکه اون دوست دخترته و تو اینو تایید میکنی?
-اره...من اعلام می کنم که هستی دوست دختر منه!
-خب حالا همه چیز جالبت شده.چه طوره بگی چی شد باهاش دوست شدی و اون چجوری قاپ هری استایلز رو که همیشه سینگل بوده رو دزدیده?!
هری شروع کرد به بلند خندیدن:اون یه فرشتس...دقیقا همونی که من دنبالش بودم!
همه شروع کردن دست زدن.

Drunk In "Love"Where stories live. Discover now