فصل 10

340 51 4
                                    

ضربان قلبم رو مشنیدم. دستام یخ کرده بود.توی عوالم خودم بودم که با صدا و ضربه ی دست نایل به دستم به حال برگشتم:هستی خوبی?
-ها?...اره..اره..مرسی
-بیا دیگه بریم بقیه منتظرن.
از فروشگاه اومدیم بیرون به خونه که رسیدیم دم در قبل از این که نایل کلید رو بندازه چیزی رو از توی کیسه در اورد و روی سرم گذاشت. کلاه رو از سرم برداشتم همان کلاه خال خالی بود. خندیدم و کلاه رو سرم کردم نایل هم کلاه خودشو سرش کرد و رفتیم تو:سسسسللااا.....
-هستی میشه بگی این چیه?!
هری خیلی جدی به من نگاه می کرد...
-چی چیه?چیزی شده?
هری موبایلشو جلوی صورتم گرفت. واااب خدایا باورم نمیشد عکس منو نایل همه جا پخش شده بود!چه خبرهایی که درباره ما نگفته بودن.
-نایل! فکر کنم بهت گفته بودم که حواست باشه که این نقشه بهم نخوره!
-ما که کاری نکردیم فقط به عنوان دوتا دوست رفتیم فروشگاه.
-جدا?فکر نکنم دو تا دوست که یکیشون دوست پسر داره همدیگرو بوس کنن نه?
-چی?
من وسط بحث پریدم:نایل ببین پاپارازی ها مارو دیدن و موبایل رو روبه رویش گرفتم.دقیقا همون لحظه رو به وضوح به تصویر کشیده بودن. هری موبایل رو از دستم کشید نگاهی به من انداخت و رفت بالا تو اتاقش. اهی کشیدم و خودم رو روی مبل رها کردم. الینور خوراکی رو از توی کیسه در اورد و کنارم نشست:بیا بخور.
-نه مرسی سیر شدم!
-ناراحا نباش!البته خب هری راست میگه.
-میدونم و چون راست میگه ناراحتم.
نایل:نه کسی که باید باشه منم....ببخشید نباید اون کارو میکردم!
الینور به نایل نگاه کرد و لبخند زد:فکر کنم بشه ماست مالی کرد.
-چجوری اونوقت?
-هیچی کافیه با هری بری بیرون و هری هی....
سریع پریدم وسط حرفش:اه باش باش
کفشامو در اوردم و به سمت بالا دویدم داد زدم:هری!!!!هر.....اوه!
دنگی خوردم به زین و هردوپرت شدیم زمین:ههه اروم هری فرار نمیکنه!
-ههه بخشید.
از روی زمین بلند شدم زین هم بلند شد دستشو گرفتم که کمکش کنم اما توجهم به مچش جلب شد.مچش کبود بود:هی صبر کن ببینم دستت چی شده?!هان?
-ها...هیچی ولش کن.
-یعنی چی ولش ن?!خوبی?
-اره اره دستم مونده لا در همین.
-امیدوارم همین باشه.
همون طور که دست زین تو دستم بود هری در رو باز کرد نگاهی به ما انداخت و بعد رفت دستشویی.دست زین رو ول کردم:هری! وایسا.
دویدم سمت در دستشویی و جلوی بسته شدنشو گرفتم. هری با تعجب نگاهم کرد.
-چیکار میکنی?
-بابا وایسا باید یه چیزی بگم.
-بذار بعداً
نه!الان
ای بابا اینجا نمیشه!
-چرا?!ناراحتی?
-بابا من جیش دارم!
تازه فهمیدم که توی چه موقعیتی ام شروع کردم به بلند بلند خندیدن:برو برو ببخشید.
هری لبخند زد و در رو بست.برگشتم و به زین نگاه کرم. زین چند لحظه نگام مرد و بعد سرش رو پایین انداخت و رفت.دلم براش سوخت کسی حالش رو نمیپرسید.همون طور که به رفتن زین نگاه می کردم هری از دستشویی اومد:خب چی می خواستی بگی?
-ها?اهان میگم اما دوتا چیز می خوام بگم.
-بگو.
-خب 1.تو از من ناراحتی?
-نه... خب یه ذره.
-اهان ببخشید. و 2.من یه راه پیدا کردم واسه ماست مالی.
-چی?
-بیا امشب بریم بیرون.
-کجا?
-من تاحالا نیویورک نیومدم نمیدونم
-ممم....خب باشه. الان ساعت 4 ا. 7 میریم باشه?
-باشه من چی بپوشم?
-هرچی!
***************
خب ساعت 6 رفتم حموم اومدم بیرون ساعت 6:30 بود.خب لباس چی بپوشم? یه شلوار جین و یه تی شرا نسبتا بلند با طرح خرس. نه نه خوب نیست یه چیزی دیگه اهان یه بلوز یک طرفه قرمز با شلوار مشکی. موهامو هم بالا بستم. خوب شد!
اومدم پایین همه رو کاناپه بودن و شیر گرم میخوردن و تلویزیون میدین اومدم پایین نایل منو دید و دوید و گفت:کجا میری?
-با هری میریم بیرون واسه ماست مالی.زود میایم.
-اها باشه یه چیزی هم واسه من بخر باشه?!
-ههههههه باشه عزیزم.
هری اومد پایین و رفتیم:خب کجا میریم?
-یه جای خوب!

Drunk In "Love"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang