فصل 9

350 51 3
                                    

"داستان از نگاه نایل"
با صدای مهمان دار از خواب پاشدم:اقا...اقا کمربندهاتونو ببندید می خوایم فرود بیایم.
-اوه حتما
کمربندمو بستم:هستی...هستی...پاشو.
اصلا از جاش تکون نخورد. خودم کمربند رو براش بستم دلم نیومد بیدارش کنم خیلی ناز خوابیده بود.
هواپیما فرود اومد:هستی! هستی! پاشو دیگه.ای بابا. بلند نمیشد. بغلش کردم و کیف و وسایلمون رو دادم به هری از هواپیما که اومدیم بیرون رفتیم که ساک ها رو بیاریم،یهو هری زد به من: هی بدش به من طرفدارا اینجان! شک میکنن.
و بهد هستی رو از بغلم گرفتم و رفت. خیلی عصبی شدم حالا خوبه کلا بهش اهمیت نمیده حالا یادش افتاده. اه پسر مزخرف! وقتی وارد فرودگاه شدیم همه جیغ زدن همه از هری و هستی عکس گرفتن.سرم رو پایین انداختم. چرا اون باید بغل کسی باشه که اصلا بهشاهمیت نمیده?! چه جمعیتی هنوز هنوزه عادت نکرده بودم.ماشین اومد و سوار شدیم.
"داستان از نگاه من"
چشم هامو باز کردم من کجام سرمو بالا اوردم صبرکن ببینم چرا من اینقدر نزدیک هری ام! وای نه من تو بغلشم. سریع پاشدم. اخ سرم. سرم محکم خورد به سقف تو ماشین چی کار میکردیم. یهو یکی کمرمو گرفت و منو نشوند کنار خودش سرم رو برگردوندم:نایل! چی شده?
-چی چی شده? تو ماشینیم دیگه.تو تو هواپیما خوابت برد.یادته?
-اهان اره! D:
سرم رو چرخوندم هری کنارم بگد بهم نگاه کرد و بعد شروع کرد با لوییس حرف زدن. توی راه با هم حرف زدیم و بعد از یه مدتی پیاده شدیم.وای چقدر نیویورک باحال بود! واایی چه خونه بزرگی!
-نایل این خونه کیه?
-هیشکی خونه هممون ابته فقط سه هفته اینجاییم بعدش میریم هتل و در اصل اینجا خونه هری ا.
-وا چرا مگه مرض دارین?
:اخه هتلش خیلی باحاله... زین با گفتن این حرف تقی کوبوند تو کمر من!
-هه البته یه خورده هم دردم گرفت.
خندیدیم و رفتیم تو.
:خب دوستان اینجا 5 تا اتاق داره جفت شید برید اتاقاتون رو انتخاب کنید. لوییس اینو گفت و دست الینور رو گرفت و رفت بالا. من نمیدونم چرا همه این خونه ها دوبلکسن!
گفتم: خب حالا من کجا برم?
هری گفت:خر جا دوست داری.
نایل:خب پس بیا اتاق من.
-امممم.... باش.
کیفمو برداشتم که برم اتاق نایل یهو هری دستمو گرفت و منو کشوند توی یه اتاق دیگه:ااا چیکار میکنی?! ولم کن.
هری منو اورد توی اتاق خالی:همین مونده بخوای باهاش تو یه اتاق تنهاباشی. اینجا اتاق تو ا. توش تنهایی. نایل و زین با هم میرن تو یه اتاق تا پری بیاد. بیا اینم وسایلت!
وسایل رو گذاشت روی تخت و درو بست و رفت. چرا اینقدر هری می خواست منو از نایل دور کنه?! وسایلمو جا یه جا کردم و لباسمو عوض کردم. یه تونیک بلند پوشیدم که عکس یه دختر روش بود و بایه شلوار لی چسبون. موهامو هم پایین بستم حوصله نداشتم بالا ببندم. رفتم پایین و روی مبل نشستم. تلویزیون رو روشن کردم تلویزیون نبود که پرده سینما بود. خواستم برم یه چرخ تو خونه بزنم. تلویزیون رو خاموش کردم دور و بر خونه رو چرخیدم چه قدر بزرگ بود! یه استخر داشت به چه عظمت.یه حیاط داشت مثل باغ. حمومشم که ماشالا وان داشت اندازه نهنگ.البته هر کدوم از اتاق ها هم حمومو داشت هم دست شویی. اه اه هیچ کدوم شلنگ نداشتن.چه حال به هم زن.
-چی کار میکنی?!
-وایی هری! ترسیدم چرا هیچ کدوم شلنگ ندارن من نمیتونم.
-هیچ کجا شلنگ نداره! عادت نداری?!
-نه من تو خونه شلنگ وصل کردم. D:
-اها بچه ها دارن میرن استخر میای?
-نه ممنون خوشم نمی اد.
-از اب?!
-نه این که با مایوجلوی کسی باشم.
-او...باشه ولی خواستی بیا فوقش میشینی تو حیاط.
-باشه مرسی.
هری رفت رفتم تو اشپزخونه واای که چقدر بزرگه. در یخچال رو باز کردم خالی! شوخی میکنی!دلم قور قور کرد.داشتم از گشنگی می مردم.رفتم بالا تو کیفمو نگاه کردم اخیش شکلات! خوردمش و اودم پایین و رفتم تو حیاط. همه تو اب بودن بازی میکردن. الینور روی صندلی داشت ابمیوه می خورد. ازک جا اورده بود مّه یخچال خالی نبود?
رفتم نشتم کنارش:سلام!
-اوه سلام خوبی? چرا مایو نپوشیدی?
-خوشم نمیاد جلو دیگران با مایو باشم.
-نسیت کلا خیلی پوشیده ای!
هرو خندیدیم.
-راستی ابمیوه رو از کجا اوردی?
-اینو از فرودگاه خریدم میخوای?
-نه مرسی. گشنمه.
نایل از تو اب دست تکون داد و گفت:یخچال خالیه!
-میدونم
-بیا منو بکش بالا تا بریم خوراکی بخریم منم گشنمه.
بلند شدم رفتم سمت استخر و دست نایل رو گرفتم اما...
شلپ!!!! -وااای نایل چیکار کردی?!
-کشیدمت تو اب.
خندیدیم و اب پاشیم توی صورتش. بعد از چند دقیقه اب بازی با همه بالاخره بیرون اومدیم. خیس خیس داشتیم میرفتیم بالا که هری که پشتم بود چون داشت می دویید یهو خورد زمین و با خوردن زمین اون پاش به من خورد و منم از پشت خوردم زمین.اااااییی!!!! روی هری افتاده بودم. هری مرده بود از خنده اما من له شده بودم. بلند شدم و دست هری رو هم گرفتم نسبتا داشت بلند میشد مه دستش لیز خورد و دوباره تلپی خورد زمین. دیگه اینقدر میخندید که حتی گریش گرفته بود. همه خندیدیم. منو نایل رفتیم بالا و من رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم. یه بلوز راه راه سرخابی سفید با با شلوارجین. موهام خیش بود سشوار کشیدم و به! بیا دوباره پف کرد به زحمت با کش بستمشون و بیرون اومدم نایل دم در اتاقش بود و حاضر شده بود. رفتیم پایین از خونه اومدیم بیرون با نایل به راه افتادیم. به فروشگاه که رسیدیم نایل جلوتر رفت:وتیسا نایل!
-بیا بدو
دویدم دنبالش رسیدیم به بخش خوراکی ها هر چی که میدید رو برمیداشت و توی چرخ می گذاشت. فروشگاه بزرگی بود همه چی اشت.مردم اکثریت جور خاصی به ما نگاه میکردن.خب شانس اوردیم که فن ها نبودن. بعد از خرید خوراکی نایل پیچید توی بخش لباس ها دمه قفسه کلاه ها وایساد:بیا اینو ببین خیلی باحاله.
و کلاه خال خالی که جفت لود رو نشونم داد. یکی رو سر خودش و دیگری رو سر من گذاشت رفتیم جلو اینه.
-هههههههه نایل وااای چه قدر احمق شدم!
-نه اتفاقا خیلی باحاله.
-نه بابا به نظرم که زشت شدم!
همون موقل که ناگهان لبهای نایل رو روی لپم حس کردم!
-گفتم خیلی هم خوشگلی!

Drunk In "Love"Where stories live. Discover now