Part 19

329 49 0
                                    

پس من واقعا حامله بودم؛ و جونگ‌کوک به احتمال خیلی قوی بابای بچه‌ام بود

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

پس من واقعا حامله بودم؛ و جونگ‌کوک به احتمال خیلی قوی بابای بچه‌ام بود. واقعا دنیا چقدر پیچیده و درهم بود.

_ میشه بریم؟

جونگ‌کوک سرش رو چرخوند طرفم. دیانا دستش رو از روی صورتش برداشت.

جونگ‌کوک _ آره... بریم.

توی سکوت کامل رسیدیم خونه. دیانا و جونگ‌کوک هر کدوم یه گوشه نشستن و بازم سکوت کردن. توی حال خودشون گذاشتمشون و از خونه‌ی جونگ‌کوک زدم بیرون.

هوا بدجور خراب شده بود. رد و برق میزد و بارون گرفته بود. سریع از کناره‌ها خودم رو رسوندم به پشت شیشه‌های خونه‌ی جین. روی مبل نشسته بود. نگاهش که به من افتاد، چند ثانیه فقط نگام کرد. هیچ عکس‌العملی دیگه‌ای نشون نداد. در رو باز کردم و رفتم تو. رو به روش روی مبل نشستم. تا خواستم حرف بزنم یه دفعه بلند شد.

جین _ قهوه میخوری؟

_ نه ممنون...

بعد چند دقیقه با یه فنجون نشست رو به روم و دست به سینه، نگاهش رو دوخت به من. خیلی سنگین و سرد. چشماش انگار بهم میگفت "حالا راضی شدی؟" سرم رو انداختم پایین و آروم گفتم:

_ من فقط تا همین جا میخواستم پیش برم. اینکه جونگ‌کوک بدونه... دیانا بدونه... و از همه مهمتر به خودم ثابت بشه.

پوزخندی روی لب‌هاش ظاهر شد. بی‌توجه بهش حرف‌هام رو ادامه دادم:

_ میفهمم تو چرا دوست نداشتی همچین بچه‌ای اصلا وجود داشته باشه، ولی به این راحتی نمیشد بیخیالش شد. شاید اگه این بچه مال تو بود...

به خاطر سنگینی نگاهش بقیه حرفم رو خوردم. نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم.

_ جین... من واقعا ازت ممنونم. از اینکه همیشه وقتی احساس تنهایی و ناراحتی میکردم تو پیشم بودی. تازه دارم معنی عشقت رو درک میکنم.

جین _ عشق؟! ولی یکی توی چشمات نوشته دیگه بودن یا نبودن من برات فرقی نداره. از من خسته شدی یا از نگام؟

پر از حرف بودم واسه گفتن ولی زبونم تکون نمیخورد.

جین _ جونگ‌کوک و دیانا هم بهت گفتن بی‌خیال بچه شو، نه؟ چقدر بهت گفتم بهشون نگو... چند بار ازت خواهش کردم... من اونا رو بهتر از تو میشناسم.

Whore 2 | فاحشه ۲Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt