امروز توی دنیام از گل و پروانه خبری نیست.
حالم يه جوريه، کلافم.
دوس دارم با يکي حرف بزنم، از خونه بزنم بيرون،
دلم ميخواد زار بزنم... با صداي بلند.
حال بدي دارم، انگار دارم ته ميکشم... دارم تموم ميشم!
همش با خودم میگم صبر داشته باش ولی...
میدونم صبر فقط يه توجيحه،
واسه وقتايي که آدم کاري از دستش بر نمياد.جونگکوک _ لیا...
اصلا متوجه نشدم كه در حمام رو باز كرده و داره نگاهم ميكنه.
جونگکوک _ داری گريه ميكني؟
برنگشتم. ميترسيدم نگاهم كنه. فقط سرم رو به نشونهی نه تکون دادم.
جونگکوک _ پس چرا با لباس نشستی زیر دوش!؟
بازم هیچی نگفتم.
جونگکوک _ خیلی خب... اصلا بیا با هم سکوت کنیم.
این رو گفت و اومد و کنارم نشست زیر دوش. چشماش رو بست و سرش رو گرفت بالا تا دونههای ریز و درشت آب صورتش رو کامل در بر بگیرن. ديگه طاقت اين يكي رو نداشتم. با بغض نالیدم:
_ تو که مي دوني وقتي ناراحت میبینمت دلم ميشكنه...
تو همون حالت گفت:
جونگکوک _ مگه تو به دل من فكر كردي كه اومدي اینجا نشستی و داری گريه ميكني؟
و بعد نگاه ناراحت و خوشگلش که حالا خیس هم بود رو به چشمام انداخت. با اون حالت جدی یهو یه مشت آب پاشيد توي صورتم و زد زیر خنده. منم خنديدم.
جونگکوک _ پاشو بریم بخوابیم... خیلی خستهم.
این رو گفت و از جاش بلند شد و دستش رو گرفت طرفم. ولی انگار غم توی سینهام مثل یه چراغ قرمز، به کل زندگیم فرمان ایست داده بود. چون حتی قدرت بلند کردن نگاهم رو هم نداشتم.
جونگکوک _ میدونی که بدون تو خوابم نمیبره... مگه نه؟
این رو با معصومیت خاصی گفت. جوری که یهو دلم خواست باهاش برم. برم و از اون لحظههای سخت خیلی زود عبور کنم و رد بشم.
همین باعث شد که دست یخکردهام رو بلند کنم. ولی جونگکوک حتی مهلت رسیدنشون به دستهای خودش رو نداد. پیش دستی کرد و محکم دستم رو گرفت و سریع بلندم کرد. و من هنوز به لبخند سبزی دلخوش بودم که توی نگاهش بود.
درحالی که اون من رو دنبال خودش میکشوند، گوشیم رو بلند کردم و دکمهی ارسال رو زدم.
واقعا به خیالت، اين فاصلهها... منو بيخيال تو ميکنن؟!
YOU ARE READING
Whore 2 | فاحشه ۲
Fanfictionحالا من صدایِ خنده هاتو از کجا بیارم وقتی دلم تنگ میشه؟ .............................................. بازی بین جونگ کوک و جی و دیانا و جین شوخی شوخی تموم شد ولی یه دختر جدی جدی مُرد. حالا جونگ کوک و جین بعد 2 سال برمیگردن امریکا، بدون اینکه بدونن س...