-کوکی
تهیونگ یه بار دیگه صدا زد و وقتی جوابی نگرفت آه کشید. حدس میزد طبق معمول بین درس خوندن خوابش برده باشه. با رسیدن به خونه اش، زانو زد و در لونه خرگوشی رو باز کرد. یه تای ابروش رو بالا انداخت و با دقت به همون محیط کوچیک خیره شد. وقتی پیداش نکرد ، استرس تنش رو پر کرد.کجا رفته؟! گم نشده باشه؟ تو لیتل اسپیس نباشه و گیر کسی نیفته..
سردرگم گوشه های خونه رو چک کرد - چون فکر میکرد مثل دفعه های قبل قائم شده باشه- و بعد اون سراغ اتاق خودش رفت. در کمد رو باز کرد و بیحوصله و عصبی لباس ها رو به هم ریخت.-بیبی؟ داری نگرانم میکنی.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد لرزش صداش رو کمتر کنه. ولی قبل اینکه بتونه حرفی بزنه صدایی باعث شد تو جاش بپره.
-آبّوووووبه سرعت سمت صدا برگشت و لبخند مستطیلی رو لبش نشست. نمیدونست از خوشحالی گم نشدنش بخنده یا از بامزگیش ضعف کنه.
-کوکی تشناک شده!؟
کوکی با چشم هایی که برق میزد گفت و تهیونگ کی بود که بتونه مقاومت کنه؟ طبق میل بیبی لوسش همراه نقشه اش شد.-آه بیبی قلبم.. وای.. کوکی من کو..
روی زمین نشست و دستش رو روی قفسه سینش گذاشت. تلاش سختی کرد که نخنده، چون کوکی با اون برچسب ها رو صورتش بیشتر شبیه یه بچه 2 ساله شده بود! و صد البته یه بچه بامزه خوردنی...-نه ددی.. نتش .. کوکی نژاتت میته
کوکی با خوشحالی گفت و کنار تهیونگ زانو زد. لب تهیونگ رو برای نجات دادن شاهزاده اش بوسید و با انگشت کوچیکش ضربه ای به شکم ددی اش زد.-ملدی؟
لبش رو داخل دهنش برد و آه کشید. قیافش جمع شده بود و نمیتونست ترسی که تو بدنش پیچیده رو کنترل کنه. با استرس تهیونگ رو صدا زد:
-تدی؟تهیونگ دوست داشت قهقهه بزنه ولی نمیشد. دلش میخواست یه کم دیگه شوخی کنه، اما خبر نداشت بیبی حساسش چه قدر ترسیده.
-دادا؟! ملد..با صدای بغض کرده کوکی یکی از چشم هاش رو باز کرد و خندید.
-نمردم..کوکی ناخودآگاه و از روی هیجان جیغ زد و تنش رو روی تن تهیونگ انداخت. صورتش رو بوسه بارون کرد و با مظلومیت به چشم های ددیش خیره شد. چند ثانیه مکث کرد و یهویی زمزمه کرد:
-کوکی دوشت داله-من هم دوست دارم بیبی.
با جواب تهیونگ ذوق کوکی بیشتر از قبل شد.صدای خنده ریز ریزش لبخندی روی لب تهیونگ نشوند. دستش رو روی کمر جونگکوک کشید و با کنجکاوی پرسید:
-اینارو از کجا آوردی؟کوکی بدون یک ثانیه مکث جواب داد:
-جینی خلیدهتهیونگ دستش رو سمت یکی از برچسب ها که شبیه توت فرنگی بود، دراز کرد ولی اخم کوکی اجازه نداد بهشون دست بزنه.
-تهلون؟ پشل بد. دش نژنبا عصبانیت گفت و از رو تن تهیونگ بلند شد. چطور جرات کرد به گریمش دست بزنه؟ درک نمیکرد کوکی یک ساعت تموم واسه چسبوندن برچسب ها تلاش کرده؟
YOU ARE READING
Soft Spot | Vkook & Namjin
Fanfictionصورت جونگکوک رو بین دست های لرزونش گرفت. -بگو دوسم داری -دوست دارم - قول بده جونگکوک... بهم بگو تا تهش مال منی -تا تهش مال توام کیم تهیونگ. هیچکس و هیچ چیز نمیتونه بین مون جدایی بندازه. نفس داغ تهیونگ حواس جونگکوکو پرت میکرد. -حتی اگه یه پسر جوو...