نفس عمیقی کشید و لبش رو گزید.انقدری حواسش پرت بود که متوجه درد نشه. تنها چیزی که تو سرش میچرخید این بود که باید با تهیونگ صحبت کنه. هر چند میدونست از الان در حال آب شدنه و احتمال داره وسط راه بیخیال شه. برای دادن اعتماد به نفس به خودش زمزمه وار گفت:
-تو میتونی جئون. میتونی..-چیو میتونی؟
صدای نزدیک تهیونگ باعث شد لرز ریزی به تنش بیفته و سریع برگرده. بی اختیار و الکی لقب تهیونگ رو زمزمه کنه.
-ددی..تهیونگ با بیخیالی آب میوه رو قورت داد و گفت :
-چیزی شده؟
-ن.نه
وقتی تهیونگ نگاه خاص خودش رو تحویل داد، جونگکوک فهمید راه برگشتی نیست. بالاخره که باید میگفت! برای بار چندم نفس عمیق کشید و جهت تمرکز بیشتر سرش رو پایین انداخت.
-م. میخوام.. میخوام راجع به یه چیز مهم حرف بزنم.تهیونگ سعی کرد بیبی استرسی شو خونسرد کنه. از قیافه ترسیده و رنگ پریدش همه چیز مشخص بود.
-هوم باشه. آروم باش بیبی.. اتفاقی افتاده؟-من.. همه چیو.. میدونم
همه چیز! راز های کیم تهیونگ چی بود؟ هیچی...
شاید هم یه راز بزرگ و غیر قابل فراموش شدن.
کیم تهیونگ وقتی جونگکوک 14 ساله بود بهش تجاوز کرد و حالا میترسید. اگه به خاطر همین مسئله ازش متنفر میشد، کارش تموم بود. میدونست اشتباه کرده ولی راه برگشتی نبود.-چی رو میدونی
-درمورد.. مسائل...
با سرخ شده گونه های جونگکوک، تهیونگ سر تکون داد. نمیفهمید چی شده؟!
-درمورد چی؟-درمورد.. رابطه.. و..
وقتی نفس تهیونگ با سر و صدا بیرون داده شد، جونگکوک سرش رو بلند کرد.
-بچه نیستی بیبی. این یه چیز طبیعیه.-راجب.. من.. یه..
تهیونگ پیشونی شو بوسید تا آروم تر شه.
-هر چی میخوای بگی راحت بگو بیبی. من قضاوتت نمیکنم.-داشتم فکر میکردم.. که.. اگه من و..ما باهمیم..چرا..
تهیونگ میتونست کلمات بعدی رو حدس بزنه، ولی باور نمیکرد. پیشونی شو خاروند و با گیجی سر تکون داد.
-چرا؟-با هم نخوابیم؟
جونگکوک گفت و تقریبا روح از تنش جدا شد. نمیتونست باور کنه که بالاخره به زبون آورده. نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و لبخند عجیب غریبی زد. دعا میکرد ری اکشن بدی نشون نده.
-امم تو.. باشه-باشه..
صدای هوم بلند شد. جو بین شون سنگین شده بود و دستپاچه بودن از سر و روی تهیونگ میبارید. گردنش رو خاروند و به سمت دیگه ای نگاه کرد.
-میخوای..جونگکوک هایی گفت و وقتی با تهیونگ چشم تو چشم شد سریع برگشت.
-من... درس دارم..تهیونگ لبخند مصنوعی زد و سر تکون داد.
-منم.. کار دارمدست راستش که مشت شده بود رو کف دست دیگه اش زد و لبش رو لبسید.
با یه سر تکون دادن دیگه از جونگکوک دور شد و چشم هاش درشت شد.
VOUS LISEZ
Soft Spot | Vkook & Namjin
Fanfictionصورت جونگکوک رو بین دست های لرزونش گرفت. -بگو دوسم داری -دوست دارم - قول بده جونگکوک... بهم بگو تا تهش مال منی -تا تهش مال توام کیم تهیونگ. هیچکس و هیچ چیز نمیتونه بین مون جدایی بندازه. نفس داغ تهیونگ حواس جونگکوکو پرت میکرد. -حتی اگه یه پسر جوو...