14 بوی خطر میاد

5.4K 1.1K 301
                                    

-بیبی؟
با صدای دورگه تهیونگ، جونگکوک یه چشمش رو باز کرد. مغزش اجازه نداد زیاد بیدار بمونه و دوباره سرش رو روی بالش گذاشت.
-بیبی؟ چطور اومدی اینجا؟

تهیونگ در حالی که سعی میکرد از زیر دست و پا های چسبنده جونگکوک در بره گفت و خمیازه کشید. خستگی کار و مشکلات، بهش حس سیر خواب بودن نمیداد. حتی اگر 12 ساعت متوالی میخوابید.

تا جایی که یادش میومد کوکی پیش نامجون و جین خوابید. و چون از تاریکی میترسید شک نداشت که بهونه کرده و یکی شون مجبور به بدرقه اش شدند. نمیدونست بیبی شجاعش برای رسیدن بهش تمام راه رو ترسناک رو تنهایی طی کرده.
-امممم

جونگکوک نالید و با چنگ زدن لباس تهیونگ تنش رو روی تخت کشوند. هوای صبح تقریبا سرد بود و دور شدن منبع گرما چیزی نبود که جونگکوک بخواد. و از اون بدتر نیاز داشت بعد اون شب سختی که خودش نمیدونست تهیونگ بغلش کنه.

-باید برم..
-اممم.. نه

تهیونگ از خدا خواسته کنارش دراز کشید و پیشونیش رو بوسید. موهای خوش بوش رو بویید و بارون بوسه هاش رو تا زیر گردن خرگوشش ادامه داد.

زیر چشم های جونگکوک تیره شده بود و این تهیونگ رو نگران میکرد. با این که دلش نمیومد اما دوباره تکونش داد:
-پاشو بیبی.. نمیخوای با نامجون وقت بگذرونی؟ مدرسه ات دیر میشه..

-اهم دو دقیقه. لطفا فقط دو دقیقه. قول میدم پاشم
-باشه. دو دقیقه

تهیونگ گاز ملایمی از گونه اش گرفت و بلند شد. باید یه سری به نامجون و جین میزد. ولی قبلش نیاز داشت یه تخلیه حسابی انجام بده. معضل بین پاش با یه آه دلپذیر تخلیه شد و لبخند رو لبش آورد.

با صبر و حوصله موهاش رو مرتب کرد و ردیف دندون های رو چک کرد. نگاهی به کنار موهاش انداخت و وقتی تار موی سفیدی حس نکرد لبخند زد. از پیر شدن میترسید، از این که دیگه کنار جونگکوک نباشه...
بعد انجام دادن کارش در رو بست و با صدای بلند آه کشید.

-خسته نباشی
جونگکوک با لحن جدی گفت و همون طور که لای پتو مثل خرگوش ها گم شده بود از کنارش رد شد. تهیونگ نتونست جلوی خندیدنش رو بگیره و نصفه نیمه گفت:
-سلامت باشی؟!

جونگکوک ریز ریز خندید و در رو بست. فرآیند مسواک زدن و شستن صورتش رو تو کمتر از 2 دقیقه انجام داد. کنجکاوی اجازه تمرکز رو ازش گرفته بود. دوست داشت ببینه هیونگ هاش چطوری خوابیدند.

شاید اگه با عجله می‌رسید و تهیونگ هنوز بیدارشون نکرده بود میشد یه عکس هم ازشون بگیره. با عجله دوربینش رو برداشت و با دیدن ددیش که در حال باز کردن دره با سرعت بیشتر دوید.

-صبر کن
-چی شده؟
تهیونگ شوکه شده گفت و دستش رو پشت کمر جونگکوک گذاشت.
-هیچی.

تهیونگ خمیر دندون رو از کنار لب جونگکوک برداشت و ابرو بالا انداخت.
-عجله کردی نه؟

Soft Spot | Vkook & NamjinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora