-بیبی؟
با صدای دورگه تهیونگ، جونگکوک یه چشمش رو باز کرد. مغزش اجازه نداد زیاد بیدار بمونه و دوباره سرش رو روی بالش گذاشت.
-بیبی؟ چطور اومدی اینجا؟تهیونگ در حالی که سعی میکرد از زیر دست و پا های چسبنده جونگکوک در بره گفت و خمیازه کشید. خستگی کار و مشکلات، بهش حس سیر خواب بودن نمیداد. حتی اگر 12 ساعت متوالی میخوابید.
تا جایی که یادش میومد کوکی پیش نامجون و جین خوابید. و چون از تاریکی میترسید شک نداشت که بهونه کرده و یکی شون مجبور به بدرقه اش شدند. نمیدونست بیبی شجاعش برای رسیدن بهش تمام راه رو ترسناک رو تنهایی طی کرده.
-اممممجونگکوک نالید و با چنگ زدن لباس تهیونگ تنش رو روی تخت کشوند. هوای صبح تقریبا سرد بود و دور شدن منبع گرما چیزی نبود که جونگکوک بخواد. و از اون بدتر نیاز داشت بعد اون شب سختی که خودش نمیدونست تهیونگ بغلش کنه.
-باید برم..
-اممم.. نهتهیونگ از خدا خواسته کنارش دراز کشید و پیشونیش رو بوسید. موهای خوش بوش رو بویید و بارون بوسه هاش رو تا زیر گردن خرگوشش ادامه داد.
زیر چشم های جونگکوک تیره شده بود و این تهیونگ رو نگران میکرد. با این که دلش نمیومد اما دوباره تکونش داد:
-پاشو بیبی.. نمیخوای با نامجون وقت بگذرونی؟ مدرسه ات دیر میشه..-اهم دو دقیقه. لطفا فقط دو دقیقه. قول میدم پاشم
-باشه. دو دقیقهتهیونگ گاز ملایمی از گونه اش گرفت و بلند شد. باید یه سری به نامجون و جین میزد. ولی قبلش نیاز داشت یه تخلیه حسابی انجام بده. معضل بین پاش با یه آه دلپذیر تخلیه شد و لبخند رو لبش آورد.
با صبر و حوصله موهاش رو مرتب کرد و ردیف دندون های رو چک کرد. نگاهی به کنار موهاش انداخت و وقتی تار موی سفیدی حس نکرد لبخند زد. از پیر شدن میترسید، از این که دیگه کنار جونگکوک نباشه...
بعد انجام دادن کارش در رو بست و با صدای بلند آه کشید.-خسته نباشی
جونگکوک با لحن جدی گفت و همون طور که لای پتو مثل خرگوش ها گم شده بود از کنارش رد شد. تهیونگ نتونست جلوی خندیدنش رو بگیره و نصفه نیمه گفت:
-سلامت باشی؟!جونگکوک ریز ریز خندید و در رو بست. فرآیند مسواک زدن و شستن صورتش رو تو کمتر از 2 دقیقه انجام داد. کنجکاوی اجازه تمرکز رو ازش گرفته بود. دوست داشت ببینه هیونگ هاش چطوری خوابیدند.
شاید اگه با عجله میرسید و تهیونگ هنوز بیدارشون نکرده بود میشد یه عکس هم ازشون بگیره. با عجله دوربینش رو برداشت و با دیدن ددیش که در حال باز کردن دره با سرعت بیشتر دوید.
-صبر کن
-چی شده؟
تهیونگ شوکه شده گفت و دستش رو پشت کمر جونگکوک گذاشت.
-هیچی.تهیونگ خمیر دندون رو از کنار لب جونگکوک برداشت و ابرو بالا انداخت.
-عجله کردی نه؟
ESTÁS LEYENDO
Soft Spot | Vkook & Namjin
Fanficصورت جونگکوک رو بین دست های لرزونش گرفت. -بگو دوسم داری -دوست دارم - قول بده جونگکوک... بهم بگو تا تهش مال منی -تا تهش مال توام کیم تهیونگ. هیچکس و هیچ چیز نمیتونه بین مون جدایی بندازه. نفس داغ تهیونگ حواس جونگکوکو پرت میکرد. -حتی اگه یه پسر جوو...