7. دل تن

7.6K 1.3K 513
                                    

-شبت بخیر بیبی
جونگکوک حرفی نزد. روش رو برگردوند و عروسک هاش رو محکم تر بغل کرد. محض احتیاط اون ها رو دور خودش میچید که اگه با ترس بیدار شد و تو لیتل اسپیس رفت راحت باشه.

اگه حالت عادی بود، باید تهیونگ رو مجبور میکرد قصه بخونه. یا انقدر ببوسه و نوازشش کنه، تا متوجه نشه خوابش برده. ولی حواس جونگکوک و تهیونگ پرت بود.

جونگکوک انقدر غرق در فکر کردن شد که نفهمید بغض کرده. حتی متوجه نشد از حالت عادیش خارج و لیتل اسپیس بهش غلبه کرده.

اما علاوه بر جونگکوک، کوکی هم ناراحت بود.
مشکل هاشون یکی نبود، جونگکوک اسیر یه مشت فکر احمقانه شده بود و کوکی دلتنگ...

نیاز داشت تکون بخوره و خودش رو تو بغل تهیونگ جا بده. اشک هاش رو به پیرهنش بماله و عطر خوشبخوش رو استشمام کنه.

میشد گفت شانس آورد که تهیونگ چرخید. آه کشید و تو جاش تکون خورد. نمی‌دونست جونگکوک خوابیده یا نه. خوشبختانه تنش رو جلو تر کشید و کوکی رو از پشت بغل کرد.

وقتی صدای فین فین شنید اخم کرد. بیبیش داشت گریه میکرد؟
-جونگکوک؟

با عجله نشست و برق رو روشن کرد. می‌ترسید کابوس هاش حقیقت شده باشند.
-درد داری؟ چیزی شده؟

وقتی لب آویزون جونگکوک رو دید حدس زد یه چیزی درست نیست.
-دَدَ

کوکی داشت آروم آروم اشک میریخت؟ امکان نداشت. وقتی توت فرنگی شیرینش ناراحت میشد، جیغ میزد و با قدای بلند گریه میکرد. انقدری که صبور ترین انسان رو وادار به خودکشی کنه.

-بیبی.. گریه نکن کوچولوی من

تهیونگ تنش رو بغل کرد و اجازه داد از شدت گریه هاش کمتر شه. نوک بینیش سرخ و چشمش ریز شده بود. صدای *هیه هیه* سکوت شب رو میشکست و بدتر از اون، قلب تهیونگ رو تیکه تیکه میکرد.

-بیبی قانون هارو یادت رفته؟ باید بهم بگی چی اذیتت میکنه.

کوکی تند تند سر تکون داد و خودش رو بیشتر جا داد.
-جونی و جینی کوکی دوش ندالن

تهیونگ چونش رو گرفت تا بهتر بفهمه.
-کی تو رو دوست نداره؟

-جونی.. هیه.. جینی
بوسه ای روی پیشونی عرق کرده کوکی گذاشت و موهاش رو کنار زد. چی باعث شده بود بیبی کیوتش همچین فکرای وحشتناکی بکنه؟

-هم جینی هم جونی دوست دارن. کی همچین فکریو انداخته تو سرت؟
-دل کوکی تن شده

لبخند ملایمی رو لبش نشست و آروم پرسید:
-دل اونام تنگ شده بیبی.. یکم صبر کن باشه؟ یه کوچولو.. تا هم جونی و هم جینی برگردن

کوکی ذوق زده سرش رو بالا گرفت :
-جونی بل میگلده؟

-اره بیبی. برمیگرده
صدای جیغ مانندی از گلوی کوکی خارج شد و تهیونگ رو محکم تر بغل کرد. تهیونگ واقعا گیج شده بود، چرا به همچین چیزی فکر میکرد؟ چون جین بهش سر نزده بود و نامجون زنگ نمیزد؟ سریع ترین راه برای ساکت کردن کوکی همین بود که بگه برمی‌گردند.

Soft Spot | Vkook & NamjinTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang