-شبت بخیر بیبی
جونگکوک حرفی نزد. روش رو برگردوند و عروسک هاش رو محکم تر بغل کرد. محض احتیاط اون ها رو دور خودش میچید که اگه با ترس بیدار شد و تو لیتل اسپیس رفت راحت باشه.اگه حالت عادی بود، باید تهیونگ رو مجبور میکرد قصه بخونه. یا انقدر ببوسه و نوازشش کنه، تا متوجه نشه خوابش برده. ولی حواس جونگکوک و تهیونگ پرت بود.
جونگکوک انقدر غرق در فکر کردن شد که نفهمید بغض کرده. حتی متوجه نشد از حالت عادیش خارج و لیتل اسپیس بهش غلبه کرده.
اما علاوه بر جونگکوک، کوکی هم ناراحت بود.
مشکل هاشون یکی نبود، جونگکوک اسیر یه مشت فکر احمقانه شده بود و کوکی دلتنگ...نیاز داشت تکون بخوره و خودش رو تو بغل تهیونگ جا بده. اشک هاش رو به پیرهنش بماله و عطر خوشبخوش رو استشمام کنه.
میشد گفت شانس آورد که تهیونگ چرخید. آه کشید و تو جاش تکون خورد. نمیدونست جونگکوک خوابیده یا نه. خوشبختانه تنش رو جلو تر کشید و کوکی رو از پشت بغل کرد.
وقتی صدای فین فین شنید اخم کرد. بیبیش داشت گریه میکرد؟
-جونگکوک؟با عجله نشست و برق رو روشن کرد. میترسید کابوس هاش حقیقت شده باشند.
-درد داری؟ چیزی شده؟وقتی لب آویزون جونگکوک رو دید حدس زد یه چیزی درست نیست.
-دَدَکوکی داشت آروم آروم اشک میریخت؟ امکان نداشت. وقتی توت فرنگی شیرینش ناراحت میشد، جیغ میزد و با قدای بلند گریه میکرد. انقدری که صبور ترین انسان رو وادار به خودکشی کنه.
-بیبی.. گریه نکن کوچولوی من
تهیونگ تنش رو بغل کرد و اجازه داد از شدت گریه هاش کمتر شه. نوک بینیش سرخ و چشمش ریز شده بود. صدای *هیه هیه* سکوت شب رو میشکست و بدتر از اون، قلب تهیونگ رو تیکه تیکه میکرد.
-بیبی قانون هارو یادت رفته؟ باید بهم بگی چی اذیتت میکنه.
کوکی تند تند سر تکون داد و خودش رو بیشتر جا داد.
-جونی و جینی کوکی دوش ندالنتهیونگ چونش رو گرفت تا بهتر بفهمه.
-کی تو رو دوست نداره؟-جونی.. هیه.. جینی
بوسه ای روی پیشونی عرق کرده کوکی گذاشت و موهاش رو کنار زد. چی باعث شده بود بیبی کیوتش همچین فکرای وحشتناکی بکنه؟-هم جینی هم جونی دوست دارن. کی همچین فکریو انداخته تو سرت؟
-دل کوکی تن شدهلبخند ملایمی رو لبش نشست و آروم پرسید:
-دل اونام تنگ شده بیبی.. یکم صبر کن باشه؟ یه کوچولو.. تا هم جونی و هم جینی برگردنکوکی ذوق زده سرش رو بالا گرفت :
-جونی بل میگلده؟-اره بیبی. برمیگرده
صدای جیغ مانندی از گلوی کوکی خارج شد و تهیونگ رو محکم تر بغل کرد. تهیونگ واقعا گیج شده بود، چرا به همچین چیزی فکر میکرد؟ چون جین بهش سر نزده بود و نامجون زنگ نمیزد؟ سریع ترین راه برای ساکت کردن کوکی همین بود که بگه برمیگردند.
KAMU SEDANG MEMBACA
Soft Spot | Vkook & Namjin
Fiksi Penggemarصورت جونگکوک رو بین دست های لرزونش گرفت. -بگو دوسم داری -دوست دارم - قول بده جونگکوک... بهم بگو تا تهش مال منی -تا تهش مال توام کیم تهیونگ. هیچکس و هیچ چیز نمیتونه بین مون جدایی بندازه. نفس داغ تهیونگ حواس جونگکوکو پرت میکرد. -حتی اگه یه پسر جوو...