1. یه قرار عاشقونه

12K 1.5K 644
                                    

بیدار شدن برای جین حس خوشایندی نبود. بیدار شدن صبح زود و بعد اون روز های تکراری،شب بیخوابی به خاطر چت با نامجون و کلی اتفاق رو مخ دیگه انگیزه بلند شدن رو ازش می‌گرفت. حس نفس های عصبی یه نفر رو پوست صورتش بیدارش کرد.

چشم هاش رو به هم فشار داد و آروم آروم بازش کرد.طبق معمول! کیم تهیونگ چند سانتی متری صورتش خوابیده بود. با نفرت صورتش رو عقب کشید و چشم هاشو تو کاسه چرخوند.

تهیونگ که تکون خوردن موجود توی بغلش رو حس کرد کم کم چشم هاشو باز کرد. دستش رو از دور تن جین برداشت و سر جاش نشست.

همون طور که با دست راست دست چپش رو می خاروند خمیازه عمیقی کشید و لعنتی به زندگی مسخره اش فرستاد.جین هم مثل تهیونگ بلند شد و آه کشید.

+نمی‌فهمم چه گناهی کردم که هر روز صبح باید با دیدن قیافه نحس تو بلند شم.

تهیونگ توجهی به نق نق هاش نکرد پتو رو کنار زد و با صدای دورگه گفت :
-بیبی؟؟ جونگکوک؟..

وقتی جوابی نگرفت فکر کرد شاید تو لیتل اسپیسه.
-کوکی؟
باز هم جوابی نیومد. و این تهیونگ رو نگران میکرد! برای خود خود بیبی شیطون و سر به هواش.سرش رو سمت جین برگردوند و گفت :
-بار آخرت باشه شب اینجا می مونیا!

جین دهن کج کرد و چشم غره رفت.
-پاشو تن کثیف تو از رو تخت من جمع کن.

جین تن خودش رو بویید. بوی عطر میداد! عطری که نامجون براش خریده بود و با هیچ چیز توی دنیا عوضش نمیکرد. دلش برای یه دعوای حسابی تنگ شده بود.
+تن من از دهن تو تمیز تره

با خوشحالی گفت و پوزخند زد .با انرژی که از چزوندن تهیونگ گرفته بود بلند شد و سمت سرویس بهداشتی راه افتاد.

-مسخره... بیبی؟؟!!!!!
تهیونگ تقریبا بیبی رو فریاد زد. روز تعطیل بود و مطمئنا جونگکوک یا کوکی یه جایی توی خونه در حال کرم ریزی بودند. یا شاید هم لونه سازی با عروسک و بالش های اضافی...

-بیبی من دارم میمیرم بیاااا
جونگکوک بیخیال نسبت به همه چیز روی کاناپه نشیمن لم داده بود. گذروندن وقت اونم به تنهایی چیزیه که هر کسی بهش نیاز داره و مسلما جونگکوک هم ازین قاعده مستثنی نیست. تازه جاش رو روی کاناپه گرم کرده بود اما شانس باهاش یار نبود. وقتی صدای عربده تهیونگ -با وجود هندزفری شنیده شد- با ترس و لرز دوید. چیزی شده بود؟

-ددی.. حالت خوبه؟
چشم هاش  از ترس اشکی شده بود و مردمکش مثل یه بچه خرگوش می لرزید.با وحود حال بدش کل بدن تهیونگ رو با چشم گشت. ظاهرا که خط و خشی رو بدنش نبود.

-ددی؟
تهیونگ لبخند زد و دستش رو سمت جونگکوک دراز کرد.تن لرزونش رو سمت خودش کشید و بغل کرد.

-هیچی نشده بیبی. نوبت داروم رد شده. معجزه مو بهم ندادی

جونگکوک چند ثانیه بی حرکت موند . این همه استرس سر چی کشیده بود؟ مشت آرومی به قفسه سینه تهیونگ زد و ازش جدا شد.
-منو ترسوندی. فکر کردم حالت بده

Soft Spot | Vkook & NamjinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora