جین همون طور که کلی حرف تو سرش میچرخید، در رو باز کرد و لبخند زد. وقتی اثری از نامجون ندید چشم هاش درشت شد. چند قدم برداشت تا به وسط اتاق رسید و با دقت نگاه کرد.
کجا رفته بود؟
=هیونگبا شنیدن صدای هیجان زده نامجون تو جاش پرید.
+کجا رفته بودی؟نامجون سرم توی دستش رو کند و آخش بلند شد. ولی طولی نکشید که لبخند روی صورتش برگشت.
در رو بست و دست جین رو گرفت.
همون طور که دنبال خودش میکشید گفت :
=دکتر بهم گفت اگه بتونم موقعیت های گذشته رو تکرار کنم خاطرات یادم میاد.جین روی تخت نشست و سرش سمت نامجون برگشت.
+خب؟
نمیدونست از هیجان زیادیه یا افکار شیطانی، گونه نامجون رنگ صورتی گرفته بود.-میخوام یه چیو امتحان کنیم
جین سر تکون داد، هر چند مطمئن نبود کار درستیه یا نه. نامجون نفس عمیقی کشید تا ضربان قلبش رو منظم تر کنه.
دستش رو روی گونه جین گذاشت و لبش رو با نوک زبون تر کرد.چشمش بین اعضای صورت جین میچرخید و منتظر اجازه بود. از سکوت استفاده کرد و با تموم شجاعتی که براش مونده بود، آخرین نگاه رو به لب های جین انداخت و لب هاشون رو به هم رسوند. فقط چند ثانیه کوتاه طول کشید تا تن گر گرفته اش رو عقب بکشه.
با خجالت و گوش های سرخ شده سرش رو پایین انداخت و سعی کرد با عمیق نفس کشیدن ضربان قلب بی جنبه اش رو منظم کنه. نمیدونست باید از کاری که کرده شرمنده باشه یا نه.
+جونسعی کرد بحث رو عوض کنه تا یادش بره چه کاری انجام داده. میدونست بچه گانست ولی اصلا مهم نبود.
=هیچی یادم نمیادجین خندید و با گرفتن چونه نامجون، سرش رو بالا گرفت.
+با یه بار بوسیدن یادت نمیاد. میتونیم کارمونو جلو تر ببریم.. شاید واضح تر یادت بیادنامجون با چشم درشت شده به چهره جین نگاه کرد. شوخی میکرد.. یا شاید هم ترجیح میداد این طور فکر کنه.
***
صدای خنده ی بلند جونگکوک تو اتاق پیچید و تن زیباش رو مبل جا به جا شد.
-نخند جونگکوکبا لحن جدی تهیونگ، جونگکوک خنده اش رو خورد و تند تند پلک زد.
-باورم نمیشه
صدای خنده های ریز ریز جونگکوک توجه تهیونگ رو جلب کرد.-تو واقعا همچین کاری کردی؟.. اصلا باورم نمیشه
-چرا؟ مگه کار بدی کردم؟
تهیونگ گوشه بینی شو خاروند و دستش رو زیر چونه اش گذاشت.-من چیم؟
جونگکوک گیج شده هایی گفت و سر تکون داد. قیافه و عکس العملش تهیونگ رو وادار کرد یک بار دیگه تکرار کنه « من چیم؟ » و جوابی که مدنظرش هست رو بگیره.
-امممم..انسان ؟
تهیونگ سر تکون داد و چند ثانیه سکوت کرد.
STAI LEGGENDO
Soft Spot | Vkook & Namjin
Fanfictionصورت جونگکوک رو بین دست های لرزونش گرفت. -بگو دوسم داری -دوست دارم - قول بده جونگکوک... بهم بگو تا تهش مال منی -تا تهش مال توام کیم تهیونگ. هیچکس و هیچ چیز نمیتونه بین مون جدایی بندازه. نفس داغ تهیونگ حواس جونگکوکو پرت میکرد. -حتی اگه یه پسر جوو...