❤︎𝐅𝐨𝐮𝐫𝐭𝐡 𝐏𝐞𝐭𝐚𝐥❤︎

2.6K 567 76
                                    


به تهیونگ که حالا با چشم های درشت به جایی روی میز خیره شده بود نگاه کرد.
بیست دقیقه از زمانش باقی مونده و پسر هنوز موافقت خودش رو اعلام نکرده بود.

دقیقا از لحظه ای که حرف های مزخرفش رو برای متقاعد کردن پسر رو به روش بکار برده، پسر با چشم های درشت و متعجب سکوت کرده بود!

کلافه دستی توی موهاش کشید.

- نمی‌خوای چیزی بگی؟

تهیونگ آخرین جرعه از نوشیدنیش رو هورت کشید و همزمان که لب هاش رو روی هم می‌مالید گفت:
- نمیدونستم برادر دوقلو هم داری... اصلا نمیدونستم خانواده ای داری! تو هیچ وقت راجع به چیزی با من صحبت نمیکردی، چیشده که ازم میخوای اینکارو برات بکنم؟

آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد حالا مظلوم و ملتمس به خودش بگیره:
- بورا اولین دختریه که در تمام زندگیم عاشقش بودم... حالا که آخرین نفس هاش رو میکشه نمیتونم تنهاش بذارم...

به ظاهر بغض و تمام تلاشش رو کرد تا دل پسر دیگه به حالش بسوزه!
میدونست که دل نازک و با رحمی داره. این رو از خاطرات جونگین متوجه شده بود!

- برای شیمی درمانی به آمریکا رفته بود... اما ازش قطع امید کردن. نفس های آخرشم می‌کشه... آهه... خدای من!

تهیونگ با تأسف سرش رو پایین انداخت و لب‌هاش رو آویزون کرد.
جونگکوک، که دید نقشی‌ای که طراحی کرده داره جواب میده، این‌بار با تن صدای ناراحت تر و غمگین تری لب زد:
- فقط یک ماه برادرم جای خودم به دانشگاه و خوابگاه میاد. میدونی که من دانشجویه بورسیه دانشگاهم و نمیتونم یک ماه مرخصی بگیرم و یا حتی غیبت کنم!
انصراف دادن هم یه جورایی برام غیر ممکنه...

تهیونگ سرش رو بلند کرد و نامطمئن لب زد:
- یعنی در این حد شبیهته؟ مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟ میدونی که من حوصله ی دردسر و..

ناخواسته برای تکمیل پروژه ی ' راضی کردن بچه گربه ی پر سر و صدا ' دست‌هاش رو روی میز کشید و روی دست‌های تهیونگ گذاشت:
- مطمئن باش تهیونگ... این فقط یه جا به جایی ساده برای یک ماهه ما قبلا هم اینکارو کردیم... تنها فرقمون رنگ مو و چشم‌هامونه که اونم کسی متوجه نمیشه!

معذب دست‌هاش  و از زیر دست‌های پسر رو به رو خارج کرد.
اولین بار بود که دوستش ازش چنین درخواستی میکرد. به علاوه مشکلی توی این نقشه مسخره نمیدید.
نمیدونست چرا، اما حس خوبی نداشت...
اون کسی که ازش خواهش میکرد جونگین بود!
هم اتاقی کیوت و مهربونش، نمیتونست غم نگاهش رو بیشتر از این تحمل کنه.

بازدمش رو خارج کرد و بعد از خیس کردن لب هاش گفت:
- بسیار خب... من باهاتون همکاری میکنم... اما فقط یک ماه!
می‌خوام که تذکرات لازم رو به برادرت بدی. امیدوارم برادرتم مثل خودت دوست خوبی باشه.

𝗕𝗹𝗮𝗰𝗸 𝗥𝗼𝘀𝗲 ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now